پریشانیِ زلفت جلوه گر شد
دلم آشفته بود آشفته تر شد
ببین، باد صبا هم آمد از راه!
مگر از حال و فالم با خبر شد؟
دل دیوانه ی ما هر کجا رفت
رفیقی آمد و اسباب شر شد
من آن باد سحرگاهم که تا شب
تمام دخل من خرج سفر شد
مرا امروز و فردایی دگر نیست
تو خالی بستی و پیمانه سر شد
فری! بر حلقه ی فرهنگ امروز
که هر کاکل زری مرد هنر شد
گناه از چشم مستوران مست است
اگر خفاش هم صاحب نظر شد
نشان عشق از این صحرا مجویید
که مجنون رفت و مفقودالاثر شد
نظربازان عالم پاک رفتند
کنونا موسم نقد و نظر شد
بسا شیر نری دیدم در این دشت
که پیش چشم آهو، کُرّه ... شد
ایا در خون عاشق دست برده!
مگر دیگر حنایت بی اثر شد؟
گمان کردی من از تو بوسه خواهم؟
چرا رنگ عقیقت مثل زر شد؟
امان از طبع شوخ و چشم سرکش
که هر چه سرکشیدی شوخ تر شد
1378