رفتم از خویش آخر اما نقش اول یاد ماند
نیست دیگر گِردْباد و گَردِ ما در باد ماند
افسر و اورنگ خسرو، رهسپار باد رفت
یادگار بیستون و تیشه ی فرهاد ماند
آتش بیداد در خاکستر خاموش چرخ
گر فروزان باید آخر کوره ی حداد، ماند
حلقه ی آواز مستم گوشوار زهره گشت
رفتم اما کوه ماند و باد ماند و داد ماند
صد چمن افسرد و گل مرد و اسیر دی، بهار
سرو را مانم که در این بوستان آزاد ماند
نقش من در این چمن آن قدر هم بیجا نبود
مویی از شعرم میان شانه ی شمشاد ماند
مرگ، غیر از پرفشانی های رنگ خویش نیست
خون پائیزان برای خمچه ی خرداد ماند
حسرت شیرین لبان بر شیشه ی داغ دلم
چون حنای تازه پشت ناخن داماد ماند
مست طبع آن شهیدانم که عهد بامداد
از تپیدنهایشان در این غروبْ آباد ماند
1374