بیا که انجمن چشم من چراغ ندارد
شب از سپیده دم ای ماه من! سراغ ندارد
کدام گوشه اجاق فراق، زمزمه سر داد
که دیگ خاطرم از آتشت فراغ ندارد
برای من- منِ دیوانه- زنگِ راحتِ دل نیست
چو غیر جَلجَلِ زنجیر، در دماغ ندارد
مزید عافیت! ای سالکان مشرب ساغر
سمندر عطش من سرِ ایاغ *ندارد
بیا به عشق بلندْ آشیان دلالتِ دل کن
که تابِ همنفسی با کلاغِ لاغ ندارد
کلاه گل به سرم بر مکش که این سرِ وحشی
برای چه چه بلبل دل و دماغ ندارد
رباب و چنگ چه دارد برای این دلِ بیدل؟
مقام پرد ه ی این دل کسی سراغ ندارد
علاج عنصرم از آب و خاک و باد، نجویید
نهاد لاله ی این دشت، غیر داغ ندارد