***
من وصیت می کنم آیینه را
سادگی را ، عشق را ، دیرینه را
عشق شرقی را سفارش می کنم
مهربان باشید ، خواهش می کنم!
دوستان جان من و جان شما
تا به بار آید گلستان شما
گل بگویید و گل افشانی کنید
ای مسلمانان مسلمانی کنید
تا بماند روح سبز رازقی
عاشقی کن عاشقی کن عاشقی
عشقِ ما ، عشقِ شما، عشقِ به هم
یادتان باشد عزیزان دلم
یادتان باشد پیام سیب ها
ورنه می پوسیم در آسیب ها
مرد رؤیاهای شرقی! با توام!
ای زن زیبای شرقی! با توام!
من پس از چندین زمستان و تموز
با توأم، ای کودکی های هنوز!
ما همه سوداگر یک نیّتیم
وارثان قرن مظلومیتیم
مرغ عشق ما، خروس جنگ نیست
هیچ پروانه، دلش از سنگ نیست
نیست اینجا بین شمع و شاپرک
مشکلی در کار عشق مشترک
عشق، فصل روشن فرهنگ ماست
خون، گواه پرچم گلرنگ ماست
ما گلیم بخت خود را بافتیم
سرخ و سبزی در سپیدی یافتیم
پنجه ی «الله» در این پرده باز
دست دشمن کی شود اینجا دراز
"پنجه ی دزدیده" از تقویم ماست
خمس این دار سپنج، اقلیم ماست
همچو «سوسن»، کُرد و ترک و ترکمان
یک نظر داریم ما، با «ده زبان»
شرقْ بانان، مهرکیشانِ سترگ !
مردمان شهرِ "ایران بزرگ"!
ای تمام آریایی های پاک
نیست بین ما حجاب آب و خاک
چون می و ساغر هماهنگیم ما
ظاهر و باطن همین رنگیم ما
پرچم پیوند ما ابروی یار
خانه بردوشیم چون زلف نگار
رونق این کلبه از نور خداست
در رگ ما خون «اِخوان الصفا» ست
گله ی «حیوان ناطق» نیستیم
ما به جز «انسان عاشق» نیستیم
عیش ما با عشق، «احلی من عسل»
مرگ ما مثل خداحافظ، غزل
نینوا نوروز جاویدیم ما...
بشنو از نی هر چه پوشیدیم ما
ما کجا افسون اهریمن کجا؟
دل کجا و شیشه ی بشکن کجا؟
امت ما ، مردم آهو شناس
"سامری" با ما نمیگیرد تماس
مثل خورشیدی میان آسمان
ملت ما می درخشد در جهان
اهل گفتارند، اما در عمل:
شیر ِمیدان اند با اهل دغل
گرچه بر اهریمنان شیر نرند
با رفیقان مثل شیر و شکّرند
قند خون دارند مانند انار
بس که خون جوشند و شکّر دانه کار
دوستان گاهی که کلکل می کنند
این «شکرآب» است ، خود حل می کنند
اهل نازک فهمی و لب خوانی اند
اهل خال و بوسة ربانی اند
بوسه اینجا یک زبان ملی است
خال لب، یکتا نشان ملی است
سرّ ما را بااشاراتی ظریف
می توان فهمید با«فکر لطیف!»[1]