دیگر غرور فاصله ها کم نمی شود
دیوار هم که قاعدتاً خم نمی شود
میدانم این بخار نفسهای سردسیر
بر زخم های پنجره مرهم نمی شود
دیگر بهار هم که ببارد در این کویر
بر سنگ های یخ زده شبنم نمی شود
ای دست های معجزه! کی باز میشوید؟
وقتی نژاد آهنی آدم نمی شود؟
ما زود مرده ایم و شما دیر آمدید
حتی تفاهمی سرِ ماتم نمی شود...
این هم از آن قضیه که گفتی «صبور باش!»
دیدی؟ چقدر گفتم ات: این هم نمی شود!
گفتم به رخ نمیکشم این آه تشنگی
رفتم سراغ آینه، دیدم : نمی شود
هان! ای تنور واقعه جوشی بزن که هیچ
در این کویر فاصله زمزم نمی شود
1384