عید عظیم القدر "غدیر خم" بر همه ء شما علی دوستان عزیزمبارک باد
.
یاعلیاً *مالَه مثلٌ أحد
پردهدار سرِّ "الله الصّمد"
بتپرست کعبهام من، ای صنم
در نمازم روبهرویت میکنم
ما در این بتخانه جَستی میکنیم
کعبه میبینیم و مستی میکنیم
کعبه یک سنگ نشان است ای علی
سنگ بشکن تا برآیی منجلی
بی تو سنگی در خور تقدیس نیست
سجده بر تو کار هیچ ابلیس نیست
ای روانبخشای سنگ بینفس
قبله از قلب تو میگیرد قبس
در سه اُقنوم مقدس مستَتَر
ای پسر، ای روح، ای جان پدر
ای همه عالم طفیل عشق تو
هفت شهر عشق، کیل عشق تو
خاک را مِهر تو آدم میکند
خاک بر فرق جهنم میکند
دست و دستور تو بر لیل و نهار
مست و مستور از تو میجوید قرار
من نمیگویم خدایی یاعلی
هم خدا داند که رایی، یاعلی
غرقه ی شرک ار نمیخواندی مرا
«یاخدا» می خواندمت ای ناخدا
در تجلّی آب چون از سر، گذشت
«یاعلی» در «یاربِ» ما غرقه گشت
محرم این موج، اقیانوس نیست
محمل خورشید در فانوس نیست
غُرّش دریا، چه میفهمد زَبَد؟
ذرّه با خورشید، کی پهلو زند؟
ای دلیل آفتاب ای آفتاب
نیست در بحر تو این عقل سراب
بحر دل در شور تو کف میزند
بر زمین دست خدا دف میزند
هر که بی خویش است درویش تو شد
هر که درویش است در کیش تو شد
خوش گرفتند از کفت جام «بلی»
در ازل پیغمیران و اولیا
جمله در کوی تو رویی کردهاند
واندرین دریا سبویی کردهاند
«آصف» از وصف تو، برخی خواند و رفت
گوی امکان را به چرخی راند و رفت
ای مسیحا خوانده هر دم «ایلی»ات
جرعه جوی مشرب انجیلی است
سینه ی سینایی «علمالکتاب»
عقل کُل! سلطان کُل! عالیجناب!
ای تو «فوقَ کلّ ذی علمٍ علیم»
چهت بخوانم؟ یا علیّ و یا عظیم
***
ای طنینت در روان تاکها
پاککن روح من از ادراکها
سینه ی وسواسیان را پاره کن
عقل غدّارِ مرا بیچاره کن
پاره کن این خرقه ی تشویش را
چاره کن این پوکِ پوچاندیش را
خیبر ادراکیان را برفکن
دَم بگیر از عمروِبن عبدتن!
خفته کن سوسوی این فانوس را
تا ببینم شور اقیانوس را
ای که بر کوس «سلونی» سنجری
آسمانها کرده در انگشتری
شمّهای واگو از آنچهت کرده مست
تا سر و دستار افشانم زدست
هم چو شمعی سوخته، سوسو کنم
دم بگیرم از تو و هوهو کنم
تو قیاس عشق و من قیس جنون
تو مرا آشوبی و من ارغنون
هر سحر بانگ جلالی سردهم
هر اذان شور بلالیبردهم
تو کمال خویش باشی من کمیل
تو تمام عشق باشی من طفیل
مو برآشوبی و سلمانی کنم
کفر زلفت را مسلمانی کنم
مستی از فَغفور غفّاری کنم
در خرابات تو عمّاریکنم
تا کنم طومار سجّینْمُهر، طیّ
بندیِ مِهرت شوم مثل عُدیّ
کیست لیلی، کیست شیرین؟ کیست «ویس»؟
کشته ی عشقت شوم مثل اُویس
مالکمن باش ای تمّار عشق
تا که شیرین میرَمَت بر دار عشق (ادامه درصفحه بعد)
********************************
*علیاً دراین جا صفت وبه حکم منادا منصوب است
جز به دریا، ره به اقیانوس چیست؟
جز علی در ذات حق"ممسوس" کیست؟
کیست آنکو آسمانهای عریش
میشناسد مثل کفّ دست خویش؟
کیست آن عالیجنابی کآفتاب
باز میگردد به میلش بازتاب؟
کیست آن خیبرکَن مرحبشکاف
لافتی الّا علی، در هر مصاف
آن امیری کزدلِ کوه، اشتران
میبرآرد کاروان در کاروان
کیست ـ باری ـ یار غار مصطفی
از «حرا» تا عند سدرالمنتهی؟...
***
در شب معراج و دربار اَحَد [1]
حق تکلم کرد با لحن اسد
بس شگفت آمد پیمبر را از این
محضرِ لاهوتیِ حیدرْ طنین!
گفت شه: ماتم که این آواز کیست؟
این تویی پرودگارا، یا علیست؟
تو تکلّم میکنی با من ولی
بر نمیآید جز آوای علی
من ز دیدار تو مدهوشم ـ هلا
حیدرْآواز است مرگوشم چرا؟
دیلماج توست یا «هُزوارش» است
این چنین رعدی که در این تابش است؟
پس ز جلّ الخالق آمد این ندا
آشنایی با صدای آشنا:
احمدا! ای مات ذات ذوالجلال
تا بگویم راز آوازم تعال!
در دلت کردم نظر ای مصطفی
من ندیدم غیر مهر مرتضی
هم دل پاکی که ما را منظر است
هیچ منظوری نه غیر از حیدر است
بردل کوثرْنشانت ای رسول
نیست ساقی جز علی کفو بتول
لاجرم ما را نظر چون بر دل است
هر چه میگوییم بر این محمل است
نرگس مست تو چون بیمار اوست
لاله ی گوش تو ساغردار اوست
پرده ی قلب تو چون یاد علیست
نغمه ی مضراب ما «نادعلی» ست
قلب را با ذکر حق آرامهاست
عین ذکرالله، ذکر مرتضاست
تانگیرد جان پاکت اضطراب
با تومی گویم به لحن بوتراب
لحن حیدر چونکه فریاد خداست
بی شک این"نادعلی " نادخداست
نادمولاناعــلیاً فی الکَرَب کَی تَری منه العَجَب کلَ العجب
نادمولاناعلیا فی اللُّجَج کی تری سعدالفرج بعدالفرج
نادمولاناعلیا فی المرض کی تری اِماالشفا اِماالغرض
نادمولانا علیا فی الهلَک تنزل الروح بامرک والمــــــلک
نادمولانابسکرالموت کی: تُسقَ مَن کأسِ الرّحیق المصطفَیّ :
در دم مردن بگو"یامرتضی" تابنوشی ازشراب مصطفی
کس ندارد پشـــــــتبانی مثل ما:
شاه مردان شیر وشمشیرخدا
1. حکایت سخن گفتن خداوند عزوجل با لحن و طنین حیدری در شب معراج را (که در اینجا به زبان شعر درآمده بود) خطیب خوارزمی به روایت عبدالله بن عمر نقل کرده است. ر.ک: مناقب ص 47 و نیز ارشادالقلوب دیلمی، ج2، ص234.
هر که در هر کار و در هر کیشی است
حلقه ی ما حلقه ی درویشی است
ما همه درویشْکیشان توییم
شیعه ی زلف پریشان توییم
رفتهایم این در به آن در، کوچکوچ
جمله نقل هیچ بود و نردِ پوچ
هر کجا رفتیم جوش و هوش بود
چلچراغ جانشان خاموش بود
خانقاه و شیخ را دیدیم ما
دست دادند و نبوسیدیم ما
سرّ هفتاد و دو ملت دیدهایم
حلقه ی زلف تو را بگزیدهایم
گرچه منصور و «اناالحق» اَشهر است
لیک میثم با «علیحق» خوشتر است
ای علی که عقلِ عقلِ مطلقی
کانِ حق، میزان حق، جان حقی
انبیا جسم و تویی جانهایشان
هم کتاب و وحیِ ناپیدایشان
کیست جبرائیل در پایابِ تو؟
مرغ دست آموزِ عقلِ ناب تو
در صف میخانهات «صاغوره»نوش
بعدِ روح القُدْس، کو «باکوره» نوش؟
«علم جم» در جام سینای علی
من هنوزم در الفبای علی
ای که از عدل علی دم میزنی
محض کیفیات را کمّ میزنی
عدل کلّ است او و عالم عدلْجو
عدل او تنها تو در گندم مجو
عدل او عدل فلکْ بنیاد کُن
با چنین عقلی تو کم بیدادکن
مانده تا فضل علی ظاهر شود
باش تا دنیای دون آخر شود
تا ببینی ذات رستاخیز را
بفکنی توحید کفرآمیز را
تا ببینی آنچه ناید در رصد
آفتاب وجهِ الله الصّمد
***
ای به پنجم آسمان تندیسِ تو
نیست خاک این جهان پردیس تو
شیوه ی اِنس و پری، شان تو نیست
شانه بر زلف پریشان تو نیست
ای زمین و آسمان سرمست تو
کیست ای مست خدا، همدست تو؟
هستِ حقی، دستِ حقی، مستِ حق
نیستی بر کار دنیا مستحق
آب و خاک و نخل، نی سودای توست
«کَلّمینی ، کَلّمینی» های توست
ای زمین بر ساحل مِهرت کفی
در کف مهرت نماند اشرفی
مِهر من! ویرانه پر زر میکنی
شب به قرص ماه خود سر میکنی
پشت بر جاه جهانی کردهای
رو به چاه مهربانی کردهای
پشت بر دنیا و رو درکار خلق
کارِ نو در دست و بر تن کهنه دلق
شب، چراغ معبد و رزمنده، روز
نخلْکارِ فحلکوبِ جهلسوز
رونق دینار و دین از کارِ کیست
آبروی زهد از «آبارِ» کیست؟
پینه ی دستش پر از تسبیح ذات
در قنوتش اشک میجوشد قنات
خصمِ برج عاج و هر کفتاروَش
پنجه ی پرپینه ی پیل افکنش
کارِ تن موقوفِ خلقان ساخته
جان و تن در کار جانان باخته
بعد محرابشکه کوه قاف نیست!
معبد حیدر بجز اوقاف نیست!
دل زخواری کنده، خواری از زمین
زهد را تفسیر عالیتر از این؟
گر نبود این سدّ جوعت، گفتمی
تو مثال یُطعمِ لایُطعَمی
نانخوری تا نانخوران باور کنند
بنده ی الله را نان نیست بند
گر چه میدانم تغافل میکنی
لیک میدانم کجا گل میکنی
تو زراعت میکنی این خاک را
توشفاعت میکنی خاشاک را
گر تو را با خاک، محشوری نبود
در رگِ این چرخ و مه، شوری نبود
شاهد خود باش ای عنقای اوج
نیست ما را بیش از این یارای موج
***
ای به سدرُالمنتهی شهپرزده
پشت پا بر ماسوا یکسر زده
سو به سویت آسمان در آسمان
ماسوی، سوسوزنان هوهوکنان
هومدد هوهومد یاهومدد
ساقیِ میخانه ی لاهو مدد
مایتیم و ما اسیر و ماگدا
جرعه میجوییم اینجا، هَل اَتی؟
ما گدای ذرّه کوی توییم
ما دخیل دست و بازوی توییم
بر سر کوی تو چون خاکی شویم
ما نمیخواهیم افلاکی شویم
آه!... ای آیینهْ بالای قِدَم
ها تجافَی العقلُ قَد جفَّ القلم
ای تو پا بر فرق ماهیّت زده
سر به سینای الوهیّت زده
یا مکن کار خدایی یاعلی
یا مرا بگذار در کافردلی
ای کَننده خیبرِ «وصف» و «حُدود»
هر چه در سودای تو گویم چه سود
تا «خدا» خواندم تو را ، تُندر زدی
«آدمی» گفتم، ره خیبر زدی
خواستم گویم مگر پیغمبری
دیدم از توصیفها بالاتری
سینه ی توصیفی من صاف نیست
هیچ تفسیری تو را کشّاف نیست
سینه خواهم مثل سینای کلیم
تا از این دریا برون آرم گلیم
هم سر خود گیرم ای سردار غیب
کس نیارد دم زدن در کار غیب
زَهره کو تا در پیاش گوید «هلا»
شیر نر میخواهمش گوید «بلی»
چارهای جز «لا» در این پندار نیست
جز شهادت تحفه ی دیدار نیست
حیدرا! الله اکبر از قدت
من چه گویم از منار مشهدت
«لَن ترانی» قید پرواز تو نیست
هیچ موسی محرم راز تو نیست
مرغ عیسی گرچه خوش اعجازی است
در هوای تو کبوتربازی است
نسل گندم کی شود همخوان تو؟
نان گندم نیست در انبان تو
یاعلی، هیجای حیرانی بس است
هیهی و هیهای طوفانی بس است
من که در آتش دلی، پروانهام
شاهد شمعم، نه آتشخانهام
این قدر بر من مزن رعد جلال
هین! میفکن در صف شیران غزال
چند میجویی زمن شعر فصیح
در دم من نیست انفاس مسیح
مرغ هشیاری ز جانم جَسته است
سینه از فرط تجلی خسته است
میروم... گرچه پشیمان نیستم
یاعلی! من مرد میدان نیستم
بیش از این، یارای پروازم نبود
قوّت جبریل، انبازم نبود
در حدیث آمد که چون کوبی دری
از بهشت این سری یا آن سری
بانک میدارد به آوای جلی
یا علی و یا علی و یا علی[1]
«یاعلی» میگویم و پر میکشم
هفت خط باده یک سر میکشم
گر به جنت میبرندم بیهُشم
ور به آتش میکشندم سرخوشم
خرقه پوشم یا که زُنّاریستم
ذوالجنانم یا که ذوالنّاریستم
هر کجا هستم علی یار من است
ذکر حیدر ذکر کرّار من است
ساده میگویم اگر اهل دلی
یا علیّ و یا علیّ و یا علی
یا علی گفتیم و حیرانیم باز
«ربّ زدنی حیرتاً» خوانیم باز
کوکب اقبال ما «سعدیکِ» اوست
زیر هر یا ربّ ما «لبیک» اوست
کعبه دامن میکشد در کوی او
اَیَنَما کُنتُم فَوَلّوا شَطرهُ
حق چو در کوی تجلّی میدمید
«یاعلی» میگفت و یاحق میشنید
شرک نبوَد این فنای باهِر است
وحدهُ هر کس نگوید کافر است
این سخن بس گر در این خانه کسیست:
خانهزاد حق یکی ، آن هم علیست
لم یلدفی بیتِ اللهُ احد
کس به غیر فاطمه بنت اسد
حق همین بس، هر که بر باطل نی است:
هم علی با حق و هم حق با وی است
برترین فضل علی دانی که چیست؟
شاهدِ پیغمبر امّت، علیست ![2]
یَخلُقُ یَختارُ یَفعَل، ما یَشا
کم فضولی کن تو در کار خدا
این علی از آن علی گر مشتق است
این «علی یا حق» که میگویی حق است
جلوه ی معبود چون در عبد هست
بنده ی مولا همان عبدالله است
تا تو این تن در میان بگزیدهای
این علی از آن علی وادیدهای
تا خدا را با علی نشناختی
هم علی را هم خدا را باختی
همچنانکه خوی خورشید آشکار
خود نگردد جز به تصریف نهار
گنج معبودی نگردد منجلی
بی عبادات و عبارات علی
حجت خورشیدِ شب جز ماه نیست
حرف ما حرف «علی الله» نیست
گر، دمی از حق جُدا گردد علی
نه علی ماند نه حق را محملی
غیر وجهالله، کو پایندهای
برعلی تا بندهای، تابندهای
عشق حیدر نیست کار سرسری
گرچه فارغ نیست زین سرّ هر سری
لیک زین سرّ هر سری بردار نیست
هر رطب نوشی که چون تمّار نیست
هین! منم آن سرّ نیوش سربدار
از هزاران مرغ یک تن شد هَزار
گرچه میگویند حالی ناخوشم
در همین دیوانه حالی ها خوشم
عاشقم از عشق او باکیم نیست
سینه چاکم، بیم هتّاکیم نیست
عاشقم از عشق ،نآرم اختیار
بی قرارم بی قرارم بی قرار
آتش می! آبرویم را ببر
نی بزن نی! گفتگویم را ببر
رفتم از اوصاف خویش و کیش خویش
تا چه سازم بعد از این با خویشِ خویش
خاک آستان، مهدی مشکات
1374 ( با اندکی ویرایش جدید)
1...اذادُقّت طنّت :یاعلی!(«حَدَّثَنَا أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ الْمُؤَدِّبُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَلِیٍّ الْأَصْبَهَانِیِّ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِیِّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ دَاوُدَ الدِّینَوَرِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُنْذِرٌ العشرانی [الشَّعْرَانِیُ] قَالَ حَدَّثَنَا سَعِیدُ بْنُ زَیْدٍ عَنْ أَبِی قَتِیلٍ [أَبِی قُنْبُلٍ] عَنْ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ سَعِیدِ بْنِ جُبَیْرٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ عَنِ النَّبِیِّ ص قَالَ: إِنَّ حَلْقَةَ بَابِ الْجَنَّةِ مِنْ یَاقُوتَةٍ حَمْرَاءَ عَلَى صَفَائِحِ الذَّهَبِ فَإِذَا دُقَّتِ الْحَلْقَةُ عَلَى الصَّفْحَةِ طَنَّتْ وَ قَالَتْ یَا عَلِیُّ.»
الأمالی( للصدوق)، النص، ص: 589).2ـ افَمَن کانَ علی بیّنة مِن ربّه ویتلوهُ شاهدٌ منه (هود/17) در تفاسیر روایی مذاهب اسلامی آمده است که مقصود از شاهد در این آیه، علی (علیهالسّلام) است.
شهیدِ آن لب سرخم، شراب یعنی چه
منی که خانه ندارم خراب یعنی چه
مرا قدح بشکستند و بانگ فرمودند
که ای بلاکش دریا، حباب یعنی چه
چو یار، بر سرِ کوک است وخویش می خواند
چه پرده می دری آخر، جواب یعنی چه
فسانه بر منِ افسون زده مخوان، دانا!
که تاب قصه ندارم، کتاب یعنی چه
جهان سراچه ء خواب است وسربه سر تعبیر
برو حکیم و ببین عقل ناب یعنی چه
به محشری که جهان مست ومردمان مست اند
چوعقل وهوش نباشد حساب یعنی چه
اگر حرارت دوزخ دمیده از دم توست
دمی ست گرم وگرامی، عذاب یعنی چه
مگر سفینه ء عشق تو ره زند، ورنه
دراین سراب، عمل کو؟ ثواب یعنی چه
مزارخاطر من با دل تو می سنجد
گلی زباغ افشان، گلاب یعنی چه
مهدی مشکات/ 1379
باتبریک ایام وصال مولاناامیرالمومنین وحضرت صدیقه ء طاهره صلوات الله علیهما، وگرامی داشت روز خانواده.
تقدیم به همسران همسفر
این ملَــکاتِ کلمات من است
این سَکَراتِ صلواتِ من است
برای جشن عروسی حضرت زهرا سلام الله علیها
***
شب ، شب وصل شه و شهزاده است
آینه در آینه افتاده است
حلقه ء منظومه به دستانشان
عِقد ثریا به گریبانشان
حلقه بگوشان همه در هلهله
هفت فلک «امرأةُ السِّلسله»
بزم طرب هر طرف آراسته
کِلکِله در ارض و سما خاسته
لاله به شاباش، عرق ریخته
گل به نکوباش، ورق ریخته
خاک زمین، عرش معلّا شده
جنت فردوس مُحلّا شده
حور و پری سربهسر و پربهپر
سُندس و استبرق و ململ به بَر
بر سر هر گل طبقات جهاز
در پیِ خاتونِ چمن، سر فراز
صبح سپیداب و سحر وسمهکوب
آینه ء ماه به دست غروب
کوری چشم زغنِ لبگزان
تیره ء نرگس همه چشمک زنان
سوره ء مریم به گل آموختند
حسرت یوسفْ به دلان، سوختند
دلشدگان، میزدگان مستْ مست
رگزدگان، پنجه حنا، دستْ دست
خال لب و آتش لعل بتان
مجمر اسپندِ عروسیکنان
دامن شاباشیِ این ژالهها
یال عرق کردة آلالهها
سرزده از شیشه ء گلهای رنگ
نیمتنه ، پیکرحورانِ شنگ
بادصبا مشکفشان لب گرفت
گونه ء گلنار ببین! تب گرفت
سبزه و آیینه تضایف کنید
مغبچگان! باده تعارف کنید
لالهوشان، باده کشان آمدند
لشکر کبّادهکشان آمدند
نارونان، طُرّهکشان ، پیچ پیچ
پایْوران ، دسته ء سروان ،بسیچ
نعل در آتش زده چونان حَرون
هنگِ شقایق عقب نسترون
افسرگل در پی شمشاد، شاد
بوسه به سر دوشیِ داماد داد
لاله کمر بسته، چنان سرمهدان
غنچه لب آورده برای دهان
لُعبَتکان نذرِ نباتی دهند
باده ء نابِ صلواتی دهند
ژاله به دامان گل و در مثل:
مریمِ عذرای مسیحا بغل
شاخه ء شمشاد ،صلا میکند
نرگس مخمور ،حیا میکند
سروِ قدافراشتگان ،ساقدوش
سنبلِ پاکیزهتنان ، پایجوش
مطربَکان دست برافراشتند
لالهرخان مقنعه برداشتند
بلبل و دستان به طریق سپند
بوسه ء دزدانه به گل میزنند
گلشکر لعل بت می فروش
بُرده قرار از دل و از جوش، هوش
آخته از دشت زهر سو، گلی
تافته هر کس به برِ سوگلی
هر که دلی داشت به کاری گرفت
تُنگ شرابی و کناری گرفت
تا به سر اِکلیلِ هُمایی زنند
هر مَلکی پر به هوایی زنند
چرخ و فلک غرق شهابند و نور
رقص زمین، رقص زمان، رقص نور
خاک، سبَق برده ز عنبر مگر
خامه رمق خورده ز شکّر مگر؟
این چه هوایی ست که دم میزند
شعله به صحرای عدم میزند
پنجره ء غیب، ورودی شده
حالت عشاق، شهودی شده
سروِ به پاخاسته مشّائی است
لاله ء اشراق، تماشایی است
خالِ که و حبّه ء افیونِ کیست
بید، در این همهمه مجنون کیست؟
پرچم مجنون، دلِ بیدم گرفت
لرزه بر اندام شهیدم گرفت
فصل دل و فصل گل سوسن است
فصل ظهور است دلم روشن است
غلغل اِسپَرغمِ وحشیست این
جشن بهشتیست مگو چیست این
این ملَکاتِ کلمات من است
این سَکرات صلوات من است
کور شوم لال شوم کرشوی
گر که مجازی بوَد این مثنوی
باده ء شعر از حرم آوردهاند
میکدهها نیز کم آوردهاند
وسمه به ابروی، کشیدند باز
بند دلم را ببریدند باز
قهقهه ء کبک، سکوتم شکست
خنده ء مینا، ملکوتم شکست
چشم دلم، وهْمِ تشرّف گرفت
وصله ء گل، دامن یوسف گرفت
یوسف گلپیرهنان، یاعلی
خسرو شیرینسخنان، یاعلی
ای لب تو معدن قند و شکر
خال تو سودای نخیل نظر
خال تو بر لعل تو ،مَک میزند
بر جگر لاله نمک میزند
مدح تو گفتن همه رنج است و بس
بلبل طبعم تو ببین در قفس!
باده ء شعرم عرقی بیش نیست
جز ورقی تحفه ء درویش چیست؟
کِلک مرا جوهر اعجاز کو؟
ناطقه ء حافظ شیراز کو؟
دست بشویم دگر از این هوس
حاصل من «دست و ترنج» است و بس
اینهمه گل گویم و غلغل کنم
بو که جلال تو تحمل کنم
سوز جگر تا نزند آتشم
باده ء اشعار طَری میکشم
باده ولی داغ ترم میکند
گلبهگلی ، شعلهورم میکند
این همه گفتیم و نگفتیم هیچ
ذرّه کجا و شَهِ گردونبسیچ
نزد عسل، عرضه ء شکّر چرا
خیمه به صحرای غضنفر چرا؟
تا که مگر در نظرت گل کنم
چاره همان به، که تغافل کنم!...
هلهله این جشنِ گلِ مطلق است
در تب عشقم، هذیانم حق است
جشن چمن، جشن دَمن، جشن باغ
جشن چراغانی گلهای داغ
عقرب شب از قمر انداختند
برقع مهتاب برانداختند
کوکب سعد از پی رخشندگی
آمده بر موکب فرخندگی
میشکفد پنجه ء مریم، گریب
میشکند جادوی «کفّ الخضیب» /کف الخضیب :نمادفلکیِ فراق
طالع زرّین عروس پگاه
سرزده از حجله ء مشرق چو ماه
چتر سپید سحری بر سرش
تسمه ء زرّینْکمری در برش
شامِ عزادار ،کفن کرده صبح
پیرهن بخت به تن کرده صبح
گوهر تسبیحِ که بگسیختند
نُقل کواکب به زمین ریختند؟
خوشه ء الماس تراشیدهاند
یا گلِ زوفاست که پاشیدهاند؟
غرق شقایق چمن آذین ببین
دست برآور، گلِ " آمین " بچین
حضرت داماد و عروس آمدند
شادی ایشان صلواتی بلند!
ناز عروسی که نماید جلوس
حامل عرش آمده بر پایْ بوس
در صف سبّوحگران ،جبرئیل
از طرف محضرِ «نعمالوکیل»
عاقد این وصلِ الهی شده
شاهد آیینه ء شاهی شده
مرغ سحر «صبّحک الله» گو
سنبل تر «طیّبک الله» گو
آینه در آینه انگیختند
باده ء وحدت به سبو ریختند
غنچه ء محجوبه چه گل کرده است
روی در آیینه ء کلّ کرده است
داغ حنا میدمد از گونهاش
هُرم حیا از نفس پونهاش
تاکه بچیند گل باغ «بلی»
«زیرْزبانی» بده یا مرتضی
مُشتلق باد صبا را بده
شیرخدا «شیربها» را بده
ششدره ء بخت به فرزین بزن
چرخ زره پوش به «کابین» بزن
تا که بسایند سر نوعروس
شاخه ء قندِ قلمت را ببوس
ای لب تو بین کلامت شکر
خال تو اسپند و حدیثت شرر
خطبه بخوان تا خُمشان «أَلَست»
جام بلی دست بگیرند
صاعقه در جان خلایق بزن
شقشقه در خون شقایق بزن
روشنی چشم به ابرو بگو
شیشه ء غم بشکن و یاهو بگو..
1378 / خاک آستان، مهدی مشکات
ا
یادآورى و رسیدگى
«إِنّا غَیْرُ مُهْمِلینَ لِمُراعاتِکُمْ، ولاناسینَ لِذِکْرِکُمْ، وَلَوْلا ذلِکَ لَنَزلَ بِکُمُ اللاَّْواءُ وَاصْطَلَمَکُمُ الاَْعْداءُ، فَاتَّقُوا اللّهَ جَلَّ جَلالُهُ وَظاهِرُونا عَلَى انْتِیاشِکُمْ مِنْ فِتْنَة قَدْ أَنافَتْ عَلَیْکُمْ».
ما در رسیدگى و سرپرستى شما کوتاهى و اهمال نکرده و یاد شما را از خاطر نمى بریم که اگر جز این بود، دشواریها و مصیبتها بر شما فرود مى آمد و دشمنان، شما را ریشه کن مى کردند. پس تقواى خدا پیشه کنید و ما را بر رهایى بخشیدنتان از فتنه اى که به شما روى آورده یارى دهید.
لزوم محبّت
«فَلْیَعْمَلْ کُلُّ امْرِء مِنْکُمْ بِما یَقْرُبُ بِهِ مِنْ مَحَبَّتِنا، وَلْیَتَجَنَّبْ ما یُدْنیهِ مِنْ کَراهَتِنا وَسَخَطِنا، فَإنَّ أَمْرَنا بَغْتَةٌ فَجْأَةٌ حینَ لاتَنْفَعُهُ تَوْبَةٌ، وَلایُنْجِیهِ مِنْ عَقابِنا نَدَمٌ عَلى حَوْبَة.
وَاللّهُ یُلْهِمُکُمُ الرُّشْدَ وَیَلْطِفُ لَکُمْ فِی التَّوْفیقِ بِرَحْمَتِهِ».
هریک از شما باید کارى کند که وى را به محبّت و دوستى ما نزدیک مى کند و از آنچه خوشایند ما نبوده و موجب کراهت و خشم ماست دورى گزیند; زیرا امر ما ناگهان فرا مى رسد، در هنگامى که توبه و بازگشت براى او سودى ندارد و پشیمانى او از گناه، از کیفر ما نجاتش نمى بخشد.
و خداوند، رشد و هدایت مطلوب را به شما الهام فرماید و به لطف خویش شما را به بهره ورى از رحمت هایش توفیق بخشد!
اداء حقوق الهى
«وَنَحْنُ نَعْهَدُ إلَیْکَ أَیُّهَا الْوَلِیُّ الْمُخْلِصُ الْمُجاهِدُ فینَا الظّالِمینَ أَیَّدَکَ اللّهُ بِنَصْرِهِ الَّذی أَیَّدَ بِهِ السَّلَفَ مِنْ أَوْلِیائِنَا الصّالِحینَ: أَنَّهُ مَنِ اِتَّقى رَبَّهُ مِنْ إِخْوانِکَ فِی الدِّینِ، وَأَخْرَجَ مِمّا عَلَیْهِ إِلى مُسْتَحِقّیهِ، کانَ آمِناً مِنَ الْفِتْنَةِ الْمُبْطِلَةِ، وَمِحَنِهَا الْمُظْلِمَةِ الْمُظِلَّةِ وَمَنْ بَخِلَ مِنْهُمْ بِما اَعارَهُ اللّهُ مِنْ نِعْمَتِهِ عَلى مَنْ أَمَرَهُ بِصِلَتِهِ، فَإِنَّهُ یَکُونُ خاسِراً بِذلِکَ لاُِوْلاهُ وَآخِرَتِهِ».
و ما به تو ]شیخ مفید(قدس سره)[ اى دوست با اخلاص که در راه ما با ستمگران در ستیز و پیکارى ـ خداوند تو را به نصرت و یارى خویش تأیید کند همانگونه که دوستان شایسته پیشین ما را تأیید فرموده است ـ سفارش مى کنیم که هریک از برادران دینى تو که تقواى خدایش پیشه کرده و برخى از آنچه را که به گردن دارد به مستحقّانش برساند، در فتنه ویرانگرِ برباد دهنده و گرفتارى ها و آشفتگى هاى تاریک و گمراه کننده در امان خواهد بود و آن کس که در دادن نعمتهایى که خداوند به او کرامت فرموده به کسانى که فرمان رسیدگى به آنها را داده، بخل ورزد زیانکار دنیا و آخرت خویش خواهد بود.
سعادت دیدار
«وَلَوْ أَنَّ أَشْیاعَنا ـ وَفَّقَهُمُ اللّهُ لِطاعَتِهِ ـ عَلَى اجْتِماع مِنَ القُلُوبِ فِی الْوَفاءِ بِالْعَهْدِ عَلَیْهِمْ لَما تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْیُمْنُ بِلِقائِنا، وَلَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعادَةُ بِمُشاهَدَتِنا عَلى حَقِّ الْمَعْرِفَةِ وَصِدْقِها مِنْهُمْ بِنا، فَما یَحْبِسُنا عَنْهُمْ إِلاّ ما یَتَّصِلُ بِنا مِمّا نُکْرِهُهُ وَلانُؤْثِرُهُ مِنْهُمْ، واللّهُ الْمُسْتَعانُ، وَهُوَ حَسْبُنا وَنِعْمَ الْوَکِیلُ، وَصَلواته عَلى سَیِّدِنَا الْبَشیرِ النَّذیرِ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرِینَ وَسَلَّمَ».
و اگر شیعیان ما ـ که خداوند توفیق طاعتشان دهد ـ در راه ایفاى پیمانى که بر عهده دارند همدل مى شدند، میمنت ملاقات ما از ایشان به تأخیر نمى افتاد و سعادت دیدار ما زودتر نصیب آنان مى گشت، دیدارى بر مبناى شناختى راستین و صداقتى از آنان نسبت به ما. پس ما را از ایشان باز نمى دارد مگر آنچه از کردارهاى آنان که به ما مى رسد و ما را ناخوشایند است و از آنان روا نمى دانیم.
از خداوند یارى مى طلبیم و او ما را کفایت کرده و وکیل خوبى است و صلوات و سلام خدا بر آقاى بشارت دهنده و بیم دهنده ما، محمّد و خاندان پاک او باد.
حقّ امام زمان(علیه السلام)
«وَلَوْلا أَنَّ أَمْرَ اللّهِ لا یُغْلَبُ، وَسِرَّهُ لایَظْهَرُ وَلایُعْلَنُ، لَظَهَرَ لَکُمْ مِنْ حَقِّنا ما تَبْتَزُّ مِنْهُ عُقولُکُمْ، وَیُزیلُ شُکُوکَکُمْ وَلکِنَّهُ ما شاءَ اللّهُ کانَ، وَلِکُلِّ أَجَل کِتابٌ، فَاتّقُوا اللّهَ وَسَلِّمُوا لَنا وَرُدُّوا الأَمْرَ إِلَیْنا فَعَلَیْنَا الاِْصْدارُ کَما کَانَ مِنَّا الاِْیرادُ، وَلا تُحاوِلُواکَشْفَ ما غُطِّیَ عَنْکُمْ وَلا تَمیلُوا عَنِ الْیَمینِ وَتَعْدِلُوا إلَى الْیَسارِ، وَاجْعَلُوا قَصْدَکُمْ إِلَیْنَا بِالْمَوَدَّةِ عَلَى السُّنَّةِ الْوَاضِحَةِ».
اگر این نبود که نباید امر خدا نادیده گرفته شود و سرّ الهى آشکار و ابراز گردد، حقّ ما آن گونه بر شما ظاهر مى شد که عقلهایتان را بِرُباید و تردیدهایتان را برطرف کند; لیکن آنچه را که خداوند خواسته انجام مى شود و براى هر سرآمدى، کتاب و نوشته اى است. پس از خدا بترسید و تسلیم ما شوید و کار را به ما واگذارید و بر ماست که شما را از سرچشمه، سیراب بیرون آوریم چنان که ما شما را به سرچشمه بردیم.
براى کشف آنچه از شما پوشیده داشته شده کوشش مکنید، و از راه راست منحرف نشوید، و به نادرستى نگرایید. و بر اساس سنّت آشکار الهى به وسیله محبّت و دوستى خود، راه و مقصدتان را به سوى ما قرار دهید.
نشانه قیام
«وَآیَةُ حَرَکَتِنا مِنْ هذِهِ اللَّوْثَةِ حادِثَةٌ بِالْحَرَمِ الْمُعَظَّمِ، مِنْ رِجْسِ مُنافِق مُذَمَّم، مُسْتَحِلٍّ لِلدَّمِ الْمُحَرَّمِ، یَعْمَدُ بِکَیْدِهِ أَهْلَ الاِْیمانِ، وَلایَبْلُغُ بِذلِکَ غَرَضَهُ مِنَ الظُّلْمِ لَهُمْ وَالْعُدْوانِ، لاَِنَّنا مِنْ وَراءِ حِفْظِهِمْ بِالدُّعاءِ الَّذی لا یُحْجَبُ عَنْ مَلِکِ الأَرْضِ وَالسَّماءِ».
نشانه حرکت و قیام ما از این خانه نشینى، حادثه اى است که در مکّه معظّمه روى خواهد داد; حادثه اى برخاسته از پلیدىِ انسانى دو رو و نکوهیده که خونریزى را حلال مى شمرد و باکِید و نیرنگ خود، آهنگ جان مؤمنان مى نماید; امّا با آن کار به هدف ظالمانه و ستم بار خود نخواهد رسید. زیرا ما با دعایى که از دارنده آسمان و زمین پوشیده نمى ماند و ردّ نمى شود براى حفاظت و نگهدارى آنان آماده ایم.
رابطه آفرینش و روزى بخشى خداوند باامام زمان(علیه السلام)
«إنَّ اللّهَ تعالى هُوَ الَّذی خَلَقَ الاَْجْسامَ، وَقَسَّمَ الاَْرْزاقَ، لاَِنَّهُ لَیْسَ بِجِسْم وَلا حالٍّ فی جِسْم، لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَىْءٌ، وَهُوَ السَّمیعُ الْبَصیرُ.
وَأَمَّا الاَْئِمَّةُ(علیهم السلام)، فَإِنَّهُمْ یَسْأَلُونَ اللّهَ تَعالى فَیَخْلُقُ، وَیَسْأَلُونَهُ فَیَرْزُقُ إِیجاباً لِمَسْأَلَتِهِمْ وَإِعْظاماً لِحَقِّهِمْ».
همانا خداوند متعال است که اجسام را آفریده و روزیها را تقسیم مى کند، زیرا نه خود جسم است ونه در جسمى حلول کرده; چیزى مانند او نیست و او شنواى بیناست.
امّا امامان(علیهم السلام) از خدا درخواست مى کنند و خداوند به خاطر اجابت درخواست آنان و بزرگداشت حقّ ایشان، موجودات را مى آفریند و روزى مى بخشد.
اُلگو، فاطمه زهراء(علیها السلام)
«وَفی اِبْنَةِ رَسُولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِه إِلَیَّ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ».
و در دختر رسول خدا ـ که درود خدا بر او و پدرش و خاندانش باد ـ براى من اسوه و الگویى نیکوست.
زمین و حجّت خدا
«إنَّ الاَْرْضَ لاتَخْلُو مِنْ حُجَّة إِمّا ظاهِراً وَإِمّا مَغْمُوراً».
همانا زمین، هیچگاه از حجت الهى خالى نمى ماند; چه ظاهر و آشکار باشد و چه پنهان و گمنام.
فرجام کار
«وَالْعاقِبَةُ ـ بِجَمیلِ صُنْعِ اللّهِ سُبْحانَهُ ـ تَکُونُ حَمیدَةً لَهُمْ مَا اجْتَنَبُوا الْمَنْهِیَّ عَنْهُ مِنَ الذُّنُوبِ».
و فرجام کار شیعیان ـ به فضل احسان و نیکوکارى خداوند سبحان ـ تا آن زمان که از گناهان دورى گزینند، پسندیده و نیکو خواهد بود.
بردبارى
«إِنَّ اللّهَ ذُو أَناة وَأَنْتُمْ تَسْتَعْجِلُونَ».
خداوند صابر و شکیبا است و شما عجله مى کنید.
أنا بقیة اللّه
«أَنا بَقِیَّةُ اللّهِ فی أَرْضِهِ وَالْمُنْتَقِمُ مِنْ أَعْدائِهِ». «أَنَا خاتَمُ الأَوْصِیاءِ وَبی یَدْفَعُ اللّهُ الْبَلاءَ عَنْ أَهْلی وَشِیعَتی».
من باقیمانده خدا در زمین او و انتقام گیرنده از دشمنان او هستم. من پایان بخش سلسله جانشینان پیامبرم، و به خاطر من است که خداوند بلاها را از خاندانم و شیعیان من دور مى دارد.
ما و یارى دوستانمان
«إِنَّ اللّهَ قَنَّعَنا بِعَوائِدِ إِحْسانِهِ، وَفَوائِدِ إِمْتِنانِهِ، وَصانَ أَنْفُسَنا عَنْ مُعاوَنَةِ أَوْلِیائِهِ إلاّ عَنِ الاِْخْلاصِ فِی النِّیَّةِ وَإِمْحاضِ النَّصِیحَةِ وَالْمُحافَظَةِ عَلى ماهُوَ أَتْقى وَأَبْقى وَأَرْفَعُ ذِکْراً».
بدرستى که خداوند ما را به لطف و احسان مکرّر خویش و به بهره هاى انعام و کرم خود، راضى و خشنود ساخته است. و ما را نیازمند یارى دوستانش قرار نداده، مگر آن یارى که از سر اخلاص در نیّت و خیرخواهىِ محض صورت گیرد و در آن، برآنچه به تقواى الهى و بقاى نزد خدا ورفعتِ جایگاه نزدیکتر است، محافظت و مراقبت شود.
پیامبران و امّتها
«کانَ مِنْ تَقْدیرِ اللّهِ جَلَّ جَلالُهُ وَلُطْفِهِ بِعِبادِهِ وَحِکْمَتِهِ: أَنْ جَعَلَ أَنْبِیائَهُ مَعَ هذِهِ الْمُعْجِزاتِ فی حال غالِبینَ وَأُخْرى مَغْلُوبینَ وَفی حال قاهِرینَ وَأُخْرى مَقْهُورینَ وَلَو جَعَلَهُمُ اللّهُ فی جَمیعِ أَحْوالِهِمْ غالِبینَ وَقاهِرینَ وَلَمْ یَبْتَلِهِمْ وَلَمْ یَمْتَحِنْهُمْ، لاتَّخَذَهُمُ النّاسُ آلِهَةً مِنْ دُونِ اللّهِ عَزَّ وَجلَّ، وَلَما عُرِفَ فَضْلُ صَبْرِهِمْ عَلَى الْبَلاءِ وَالْمِحَنِ وَالاِْخْتِبارِ.
وَلکِنَّهُ جَعَلَ أَحْوالَهُمْ فی ذلِکَ کَأَحْوالِ غَیْرِهِمْ، لِیَکُونُوا فی حالِ الْمِحْنَةِ وَالْبَلْوى صابِرینَ وَفى حالِ اْلعافِیَةِ وَالظُّهُورِ عَلَى الاَْعداءِ شاکِرینَ، وَیَکُونُوا فی جَمیعِ أَحْوالِهِمْ مُتَواضِعینَ غَیْرَ شامِخینَ وَلا مُتَجَبِّرینَ وَلِیَعْلَمَ الْعِبادُ أَنَّ لَهُمْ عَلَیْهِمُ السَّلامُ إِلهاً هُوَ خالِقُهُمْ وَمُدبِّرُهُمْ، فَیَعْبُدُوهُ وَیُطیعُوا رُسُلَهُ، وَتَکُونَ حُجَّةُ اللّهِ ثابِتَةً عَلى مَنْ تَجاوَزَ الْحَدَّ فیهِمْ، وَادَّعى لَهُمُ الرُّبُوبِیَّةَ، أَوْ عانَدَ وَخالَفَ، وَعَصى وَجَحَدَ بِما أَتَتْ بِهِ الاَْنْبِیاءُ وَالرُّسُلُ، وَلِیَهْلَکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَة وَیَحْیى مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَة».
از تقدیر خداوند بلند مرتبه و لطف او نسبت به بندگانش و از حکمت تدبیر حکیمانه او بود که پیامبرانش را با این همه معجزات، گاهى پیروز و گاهى شکست خورده، گاهى داراى سلطه و گاهى تحت سلطه قرار داد.
و اگر خداوند آنان را در تمام موقعیّتها، پیروز و مسلّط قرار مى داد و به بلا و آزمایشى دچارشان نمى ساخت، چه بسا مردم آنان را به عنوان معبوداتى مستقل از خداى عزّوجلّ اختیار مى کردند و از طرفى، فضیلت شکیبایى خود پیامبران بر بلاها و سختى ها و آزمایشات الهى معلوم نمى گشت.
امّا خداوند در این مورد، موقعیّت پیامبران را مانند موقعیّت بقیّه مردم قرار داد، تا در حال شدّت و بلاء شکیبا باشند و در حال رفاه و غلبه بر دشمنان شکر گزار باشند و در تمام مراحل و احوالشان، تواضع و فروتنى پیشه کنند، و گردن فراز و ستم پیشه نباشند، و بدان منظور که بندگان خدا بدانند که پیامبران نیز خدایى دارند که آفریننده و تدبیر کننده امور آنهاست. در نتیجه، مردم به عبادت خداوند و اطاعت از رسولانش رو آورند، و بدان جهت که حجت بر آنکس که درباره پیامبران زیاده روى کرده و پروردگارشان بشمارد یا با آنان عناد ورزد ومخالفت نماید و نافرمانى کند آنچه را انبیا و پیامبران آورده اند انکار نماید، ثابت باشد ـ وراه عذر بر او بسته شود ـ و تا هرکس هلاک و گمراه مى شود از روى دلیلِ روشن ـ و با اتمام حجّت ـ باشد و هرکس زندگى مى یابد ـ و هدایت مى شود ـ از روى دلیل روشن و یا برهانى آشکار باشد.
دعاى حضرت براى یارانش
«فَإِذا أَذِنْتَ فی ظُهُوری فَأَیِّدنی بِجُنُودِکَ، وَاجْعَلْ مَنْ یَتَّبِعُنی لِنُصْرَةِ دینِکَ مُؤَیَّدینَ، وَفی سَبیلِکَ مُجاهِدینَ، وَعَلى مَنْ أَرادَنی وَأَرادَهُمْ بِسُوء مَنْصُورینَ وَوَفِّقْنی لاِِقامَةِ حُدُودِکَ، وَانْصُرْنی عَلى مَنْ تَعَدّى مَحْدُودَکَ، وَانْصُرِ الْحَقَّ وَأَزْهِقِ الْباطِلَ، إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً، وَأَوْرِدْ عَلى شیعَتی وَأَنْصاری مَنْ تَقَرُّ بِهِمُ الْعَیْنُ وَیُشَدُّ بِهِمُ الأَزْرُ، وَاجْعَلْهُمْ فی حِرْزِکَ وَأَمْنِکَ، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ».
خدایا . . . زمانى که براى ظهور و خروج من اجازه مى فرمایى، مرا به لشکریان خویش تایید فرما وهمه کسانى را که براى یارى دین تو به پیروى از من برخاسته اند، مورد تأییدات خویش قرار بده، و از مجاهدان راه خود محسوبشان دار، و آنان را علیه هرکس که بدخواه من و ایشان است، یارى بخش و مرا براى برپا داشتن حدود الهى، توفیق ده و براى سرکوبى هرکس که از محدوده دین تو تجاوز کرده است، یارى عنایت کن و حق را یار باش، و باطل را نابود کن، که باطل نابود شونده است. و بر یارى پیروان و یاران من، کسانى را بفرست که مایه روشنى چشم و پشتگرمى آنان باشند، و همگان را در پناه خود و در امان خویش قرار ده، به رحمت بى منتهایت اى مهربانترین مهربانان.
دعا
«عَصَمَنَا اللّهُ وَإِیّاکُمْ مِنَ الْمَهالِکِ وَالاَْسْواءِ وَالآفاتِ وَالْعاهاتِ کُلِّها بِرَحْمَتِهِ، فَإنَّهُ وَلِیُّ ذلِکَ وَالْقادِرُ عَلى ما یَشاءُ، وَکانَ لَنا وَلَکُمْ وَلِیّاً وَحافِظاً، وَالسَّلامُ عَلى جَمیعِ الاَْوْصِیاءِ وَالاَْوْلِیاءِ وَالْمُؤْمِنینَ وَرَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَکاتُهُ، وَصَلَّى اللّهُ عَلَى النَّبِیِّ مُحَمَّد وَآلِهِ وَسَلَّمَ تَسْلیماً».
خداوند، ما و شما را به رحمت خویش از مهلکه ها و زشتیها و بدیها و آفات و بلایا نگه دارد که او ولىّ و اختیار دار همه اینهاست و توانا بر آنچه مى خواهد. او ولىّ و نگهدارنده ما و شماست.
سلام بر تمامى جانشینان واولیا ومؤمنان و رحمت و برکات خدا بر آنان باد!
درود و سلام خداوند بر محمّد پیامبرش و خاندانش باد!
رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) مى فرماید:
(یُفَرِّجُ اللهُ بِالْمَهْدِىِّ عَنِ الاُْمَّةِ، یَمْلاَُ قُلُوبَ الْعِبادِ عِبادَةً وَ یَسَعهُمْ عَدْلُهُ، بِهِ یَمْحَقُ اللهُ الْکَذِبَ وَ یُذْهِبُ الزَّمانَ الْکَلِب، وَیُخْرِجُ ذُلَّ الرِّقِّ مِنْ أَعْناقِکُمْ )
«خداوند به وسیله مهدى(علیه السلام) از امت رفع گرفتارى مى کند، دلهاى بندگان را با عبادت و اطاعت پر مى سازد و عدالتش همه را فرا مى گیرد.
خداوند به وسیله او دروغ و دروغگویى را نابود مى نماید، روح درندگى و ستیزه جویى را از بین مى برد و ذلّت بردگى را از گردن آنها بر مى دارد».
غیبت شیخ طوسى ص 114.
دعا براى فرج
«و أکثروا الدّعا بتعجیل الفرج فإنّ ذلک فرجکم».
یعنى براى تعجیل فرج; بسیار دعا کنید، پس بدرستیکه این دعاء موجب فرج شما است.
توفیق زیارت حضرت
لو ان اشیاعنا وفقهم الله لطاعته على اجتماع من القلوب فى الوفاء بالعهد علیهم لما تأخر عنهم الیمن بلقائنا و لتعجلت لهم السعادة بشاهدتنا على حق المعرفة و صدقها منهم بن بحارالانوار، ج 51
اگر شیعیان ما که خداى آنان را طاعتشان توفیق دهد ـ با دلهایى یکپارچه بر عهد خویش وفادار بودند به یمن لقاى ما نائل مىشدند و سعادت دیدار ما به آنها روى مىآورد، دیدارى که با شناخت حقیقى و درست ایشان نسبت به ما، همراه بود.
بهره مندى از امام غائب
اما وجه الانتفاع بىفى غیبتى فکالانتفاع بالشمس اذا غیبتها من الابصار السحاب الاحتجاج، ج 2، ص 602
و اما نحوه بهرهگیرى از من در دوران غیبتم، همچون بهرهگیرى از خورشیدى است که ابرها آن را از دیدگان پنهان داشته باشند.
و انى لامان لاهل الارض کما ان النجوم امان لاهل السماء غیبة الطوسى، ص 292 و 293
من امان اهل زمین هستم همانطور که ستارگان امان اهل آسمانند.
l«و بى یدفع الله البلاء عن اهلى و شیعتى» اکمال الدین، بحارالانوار، ج 52، ص 30
و پروردگار به سبب من بلا را از خاندان و شیعیانم دور مىگرداند.
توجه امام زمان به شیعیان
انا غیر مهملین لمراعاتکم ولا ناسین لذکر کم و لولا ذلک، لنزل بکم اللاوا و اصطلمکم الاعداء غیبة الطوسى، ص 292
ما در رسیدگى به شما کوتاهى نکنیم و یاد شما را از خاطر نبریم، و اگر چنین بود سختى شدید بر شما وارد مىشد و دشمنان شما را ریشه کن مىساختند.
آگاهى از احول مردم
l«فانا یحیط علمنا بانبائکم ولا یعزب عنا شىء من اخبارکم». مجالس المفید، بحارالانوار، ج 53، ص 175
براستى که علم ما بر اوضاع شما، احاطه دارد و هیچ چیز از احوال شما بر ما پوشیده نیست.
وظیفه شیعیان
«فلیعمل کل امرء منکم ما یقرب به من محبتنا» بحارالانوار، ج 53، ص 176
پس هر یک از شما باید به جا آورد، آنچه را که به سبب آن به محبت ما نزدیک مىشود.
راه رسیدن به معارف الهى
«طلب المعارف من غیر طریقنا اهل البیت مساوق لانکارنا» منقول از دین و فطرت، ج 1
جستجوى معارف، جز از راه ما خاندان رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) برابر با انکار ماست.
راویان احادیث
(وَأَمَّا الْحَوادِثُ الْواقِعَةُ فَارْجِعُوا فیها إِلى رُواةِ حَدیثِنا، فَإِنَّهُمْ حُجَّتی عَلَیْکُمْ وَأَنَا حُجَّةُ اللّه).
و اما در مورد مسائل و حوادث جدیدى که براى شما پیدا مىشود، به کسانى که احادیث ما را روایت مىکنند رجوع کنید. (به کسانى که سخنان ما خاندان رسالت را براى شما مىگویند مراجعه کنیدو نه به کسانى که از خودشان در مىآورند.) و این دسته حجّت من بر شمایند و من حجّت خدا بر همه شما هستم.»
معرفى امام زمان
(أَنَا بَقِیَّةُّ اللّهِ فی أَرْضِهِ وَالْمُنْتَقِمُ مِنْ أَعْدائِهِ، أَنَا خاتَمُ الْأوْصِیاءِ وَبی یَرْفَعُ اللّهُ الْبلاءَ عَنْ أَهْلی وَشیعَتی).
من باقیمانده خدا در زمین او و انتقام گیرنده از دشمنان او هستم ، من پایان بخش سلسله جانشینان پیامبرم و بسبب من است که خداوند بلاها را از خاندان و شیعیان من درو مىنماید
الامام المهدی(علیهالسلام)، بیروت، مؤسسة الوفاء، ص 543 - 542نقلاً عن الزام الناصب، ج 1ص 352 _ 353
اداء حق اللّه
(وَنَحْنُ نَعْهَدُ إلَیْکَ أَیُّهَا الْوَلیُّ الْمُخْلِصُ الْمُجاهِدُ فِینا الظّالِمِینَ أَیَّدَکَ اللّهُ بِنَصْرِهِ الّذی أَیَّدَ بِهِ السَّلَفَ مِنْ أَوْلِیائِنَا الصّالِحِینَ: أَنّهُ مَنِ اتَّقى رَبّهُ مِنْ إخْوانِکَ فِی الدِّینِ، وَأَخْرَجَ مِمّا عَلَیْهِ إِلى مُسْتحقِّیهِ، کان آمِناً مِنَ الْفِتْنَةِ الْمُبْطِلَةِ، وَمِحَنِها الْمُظْلِمَةِ الْمُضِلَّةِ ومَنْ بَخِلَ مِنْهُمْ بِما اَعادَهُ اللّهُ مِنْ نِعْمَتِهِ عَلى مَنْ أمَرَهُ بِصِلَتِهِ، فَإنّهُ یَکُونُ خاسِراً بِذلِکَ لأُوْلاهُ و اخریه).
ما با شما عهد مىکنیم که هرکسى از برادران دینى شما (شیعیان) که تقوى را سرمایه خویش قرار دهد از فتنههاى گمراه کننده ظلمت خیز در امان خواهد بود و اگر کسى بر خلاف وظیفه رفتار کرده، از آنچه باید عمل کند بخل ورزد، مسلماً خسران و زیان دو جهان نصیبش خواهد شد.
(الاحتجاج، ج 2ص 499 بحار الانوار، ج 53ص 177 (م. خ)، (نقلاً عن الاحتجاج).
زمان ظهور
واما ظهور الفرج فانه الى الله عزوجل، کذب الوقاتون،
اما وقت ظهور ما موکول و منوط به اراده خداوند عزوجل است و هر کس براى ظهور ما وقت تعیین کند دروغ گفته است.