چرخ گردون را زموج عشق دان گرنبودی عشق بفسردی جهان(جلال الدین )
سفرنامه ی عشق
گزارش محدودیست از تجربه ی سه مرحله ای درمیدان عشق که تحت عنوان:
«سفراول ـ سفربعدوسفربعید»،سروده شده است
*سفراول:همان دوران خامی وکرمینگی عاشق است که اصطلاحا «عشق مجازی»نامیده می شودواین ازجهتی حساس ترین وپرمخاطره ترین گردنه ی این سفراست که تکلیف سازنده یاسوزنده بودن عشق نیز تنها درپسِ همین سفر معلوم می شودو«نعوذبالله اگرره به مقصدی نبری»
*سفربعد(دوم):عاشق اگربه لطف الهی وارداین سفرشود دیگر «سالک»محسوب شده واز مرحله ی خامی وکرمینگی وارد عالم پروانگی میشود: آرامش وآرایش درون ، احساس بهجت ولذت عمیق ،نورانیت وبهارآلودگی ونیز تجربه ء پیش درآمد گونه ء برخی از نفحات ونسیم های بهشتی سفرسوم... اینها همه، برخی ازسوغاتهای این مرحله از سفر سالکانه است
*سفر بعید : چون نمیخواهیم این اشاره ی روان وکوتاه رابااصطلاحات فنی وتخصصی بیامیزیم لذا ازکلمه ی آشنا ودلنشین«وصال »استفاده میکنیم .آری ،سفرسوم :سفربعید،همان مرحله ی «وصال» است:وصال حقیقی !..اینجادیگر میعادگاه همه ی گمشگشته ها وگمشده هاست واینجا آنجاست که به قول سنایی : هرچه خواهد دلت همان بینی /هرچه بینی دلت همان خواهد.... این همان بهشت گمشده ی جان آدمیست که:«فیها مااشتهت انفسهم»! واینجا عالم یگانگی و اتحادمحض است...
یادآوری:
مدعی نیستم که هرآنچه سروده ام درخودم نیز رسوخ کرده وپایدارمانده است ؛اما وبه هرحال آنچه مهم است وضمیرصادق خوانندگان نیز گواهی خواهد داد: دراین سفرنامه هیچ گونه تشاعروتکلفی به کارنرفته وهیچ گونه سناریوی ازپیش تعیین شده ای نیز درکارنبوده است .همچنین تاثیرپایدارِهدایتگری وآرامش بخشی بی نظیراین مثنوی برخود این بنده نیز ازلطیفه های فراموش ناشدنی آن است.که بر این همه خدای را سپاسگذارم
سفر اول ص1
باز امشب تب سرخم گل کرد
مرغ لاهوتِ مرا بلبل کرد
من به این هروله عادت کردم
هر کجا رفتم و یادت کردم
غنچه را دیدم و خونم جوشید
کاش می شد لب سرخت بوسید
من اگر عزم شهادت دارم
به لب سرخ، ارادت دارم
مایلم بار ملامت بکشم
یک سرْ انگشت، خجالت بچشم
تا بدانی که اگر اهل دلم
من خودم مال همین آب و گِلم
دل من با گِل من مخلوط است
انتخابم به خودم مربوط است
دل من خواسته عاشق بشوم
بعد اگر خواست، شقایق بشوم
آمدم ! آمدم ! آری ، آری
آه ! عشقم ! نفسم ! بیداری؟ ...
مثل ابروی خودت پیوسته
من به چشمان توام دلبسته
چند روزیست اگر بدمستم
مست بوی گل سرخت هستم
گل نگو ! شعله در آن پنجه ی نور
شرم دارد گل از آن دست بلور
آتشِ آن گل و آن دست قشنگ
گل من ! ای گل من! ای گل سنگ !
آه از سرخیِ آن پیراهن
آخ از دست تو ! ... می میرم من
من و دست تو و این بیماری
زهر در خنجر ناخن داری؟
خوب بودم، تو خرابم کردی
آه ای عشق ! کبابم کردی
دلبرم بودی و حالا دیگر ...
با دل من تو چه کردی؟ کافر !
سوخت از فرق سرم تا دامن
آه ای عشق ! چه کردی با من؟؟؟!
من که از آینه داران توأم
چند روزیست که حیران توأم
«من غزلخوان توام چون طوطی»
یک شِکر خنده بزن نالوطی!
زهر در کام شکر داری تو؟
مهره ی مار مگر داری تو؟
من برای تو دلم لک زده است
بی وفا ! قلب تو برفک زده است؟
آه از سردی و برفک زدنت
وای از دیر پیامک زدنت
گلِ سنگی! چقدر بی رحمی
آش ولاش تو شدم، می فهمی؟
مو بر آشفته اسیرم کردی
آه ای عشق که پیرم کردی
مثنوی گفته خرابم امشب
یک غزل غنچه بده لامصّب! ...
سرِ شب چشم تو چشمک زد باز
با دل من که پیامک زد باز
باز در گُرگُر چشمت رازیست
باز امشب شبِ آتش بازیست
باز امشب چه هوایی دارد
لب گرمت چه دمایی دارد...
...................
...................
..................
...تو که خوش بنگ و بساطی کردی
از چه یک مرتبه غاطی کردی؟
کرده ای عشق مرا بازیچه
آشتی – قهر، دگر یعنی چه؟
سرد و گرمِ تب و لرزم کردی
تو شهید لب مرزم کردی...
بگذرم... شوخی بی جا نکنم
بیش از این از گله حاشا نکنم:
گله دارم ز تو ای عشق، آری
با توام! خفته ای یا بیداری؟
غیر از این داغ که بر دل دارم
من از این عشق چه حاصل دارم؟
این سزای هنر است؟ این دین است؟
واقعاحرمت عاشق این است؟
اولش شُهره چو شمعم بکنند
بعد چون مزبله جمعم بکنند؟..
گوش کن عشق !شکایت دارم
داغ دل ازهمه جایت دارم:
من برای خودم «آدم» بودم
ظاهراً قبله ی عالم بودم
تو مرا فتنه ی حّوا کردی
خاکیِ کوچه ی لیلا کردی
به تو دل داده فلاطون بشوم
نه که افسانه چو مجنون بشوم
قول دادی که مرا، دَم بدهی
مثل پروانه، مُرادم بدهی
نه خود آزرده و خوارم بکنی
شمعِ تنهای مزارم بکنی
این سزای دل و عاشق شدن است؟
این همان رسم شقایق شدن است؟
واقعاً بی کس و کارم نکند؟
باز هم من سرِ کارم نکند؟
نکند من که طفیلیِّ توأم
گرمیِ بازیِ لیلیِّ توام؟
نکند حق همه جا تا بودست
همه با «حضرت لیلا!» بودَست؟
نیستم پس من اگر بازیچه
عمر بازیچه ی من یعنی چه؟...
من که از طایفه ی مردانم،
به جگر خون و به لب خندانم،
من که عمریست پرستار گلم،
گرمیِ بازی و بازار گلم
غنچه از خون دلم گل بشود
بعد، هم صبحت بلبل بشود؟
تو بگو! مرگ بهْ از مردی نیست؟
مرگِ من! کارتو نامردی نیست؟
چه ترحم، چه ثمر دارد عشق؟
بله!«جزغم چه هنر دارد عشق؟»
پای دل پیر شدم من، بس نیست؟
صاحب خانه ی این دل کس نیست؟
صبر هم، بازه ی خود را دارد
حدّ و اندازه ی خود را دارد
خوار،می خواهی ام از گُل تا کی؟
آخر ای عشق! تحمل تا کی؟
من که طاووس بهشتی بودم
پای پیراهن گل فرسودم؟!
باز کن پیله ی پیراهن را
ای «خودِ عشق» بسوزان «من» را
عشق، آن است که بی پیراهن
مـثل پروانه بسوزد با مـن.....
...................
ص2
من به پروانه که می اندیشم
شرم می آیدم از این کیشم
من و این عشقِ خودْ اندیشانه
شرم دارم ز تو ای پروانه
پرِ پروانه به آن خال قشنگ
گفت با بلبلِ گل مستِ ملنگ:
ای که بر منبر گل دم زده ای
شعله بر خرمن آدم زده ای
«عشق» تنها نه فقط خال و خط است
این خطایی غلط اندر غلط است
من نه مثل تو بلاغت دارم
نه به تشریف تو عادت دارم
از سر قافیه هم می گذرم
من فقط رسم صداقت دارم
تا بدانی چه بَرَهْمَنْ کیشم،
تا ببینی چقدرَ بی خویشم،
تا بدانی غزل من عمل است،
مرگ در ذائقه ء من عسل است،
تا ببینی نظر نوری ما،
بنگری عشرتِ عاشوریِ ما:
امشبی را تو بمان در برِ من
تا رخ افروز شود دلبر من
شمع چون خنده زند در پیشم
گر نسوزم، چو تو کافرکیشم
سوختم ! ... این تو و این خاکستر
غزل و قصه ی منبر منبر ...
"""""""""""""""""""""""""""""""""""
ص3سفر بعد:
راست گفتی بخدا پروانه
تحت تأثیر توام، دیوانه
من که عمری پیِ کامی بودم
واقعاً عاشق خامی بودم
عشق چون در دل ما جا دارد
کام و ناکام چه معنا دارد؟!
خواب بودم تو بلندم کردی
چقدَر خوب تو پندم کردی
عشق را حلقه ی مفقوده تویی
اوستادم کس اگر بوده تویی
تا قیامت ز تو ممنونم من
عشق را هم به تو مدیونم من
غزلت خواندم و حالا دیگر
سوخت از فرق سرم تا آخر
هــــــــآی! پاکیزه شدم- گل کردم
مثل تو پیله ی خود پل کردم....
آه ای پیله ! چه تاریکی تو !
ای خودِ عشق! چه نزدیکی تو!
همه هستی گل سرخم شد- آه !
چه قشنگ این همه ! سبحان الله!
دین من «هستی» و هستی دین است
واقعاً مستی اگر هست این است
چقدَر ماه شدم- می بینی؟
رنگِ الله شدم- می بینی؟
شیخ صنعان شده ام – می فهمی؟
پیر کنعان شده ام – می فهمی ؟
یوسف از چاه شدم – ای والله
«حسبی الله» شدم – ای والله ...
«مرغ باغ ملکوتم» شده ام
آی حوّا! برو آدم شده ام...
**************ص4
گل عزیزاست است خفیفش نکنید
غیرِ احساسِ لطیفش نکنید
گل نباید قفس عشق شود
سدّ راه نفس عشق شود
عشق از چشمه ی «دید» آمده است
«آب را گِل نکنید» آمده است
چشمِ ناپاک نمی فهمد عشق
برو ! خاشاک نمی فهمد عشق
عشق، تنها نه طرب می خواهد
شمع وپروانه وشب می خواهد
عشق آهنگ سحر خواهد کرد
خفته را صرف نظر خواهد کرد
با زمانی که خدا می بارد
عشق، یک لحظه تفاوت دارد
عشق، پروانه ی ما تا گور است
عشق، با منطق «مادر» جور است
تا بفهمی سخنم رقّت کن
عشق: کام است خودش! دقت کن!!
عشق از درک بشر دلگیراست
عشق،مظلوم ترین تعبیراست...
کوته این قصه،درازش نکنید
عشق را حق و مجازش نکنید
عشق هر گونه ببازی سرخ است
چه حقیقی چه مجازی سرخ است
عشق، یک فلسفه دارد تنها:
که همه «هو» بشود «او» «من» ها
اولش شعله و بعداً خرمن
تا بسوزد «منِ» عاشق حتما
عشق را «عقل مجازی» قفس است
دومین دشمن عاشق «هوس» است
نکند فکر کنی مثل دَدان:
عشق یعنی سه وجب زیر دهان!
عشق،اول به هوس نزدیک است
راستی مرز طلب باریک است
اولش گرچه شبیه هوس است
فرق زنبور عسل با مگس است
هر دوشان پَر زن و شیرین عملان
این به گل بوسه زنان، آن به فلان
آن شکر دزدی و آن هم عملش
این به تلخیّ گل، این هم عسلش
پس ببین! تلخیِ گل یک محک است
عشق گر صبر ندارد کلک است
تو، به هر تلخی اگر بر بپری
مگسی، بوالهوسی، در به دری[1]
عشق در سینه عسلها دارد
تا ابد قول و غزلها دارد
عشق باید که تحمل بکند
تا که اسرار دلش گل بکند
هر کجا صبر و تحمل آید
هم بهار و گل و بلبل آید
صبر کن صبر، ثوابی دارد
این خمِ بسته شرابی دارد...
**
عشق را وادی اول «طلب» است
پیشتر از طلب آری «ادب» است
هر که را عصمت عشقی شاید
ادبش را طلبش می پاید
ادب است اینکه صبوری بکنی
نه که نزدیکی و دوری بکنی
عشق، نزدیکی و دورش خوب است
عاشقی مست و صبورش خوب است
عشق را بهتر از این کو ادبی:
هر چه او خواست هم او را طلبی
همه چون زیر سر محبوب است
هر چه آید به سر ما خوب است
ادب عشق، رعایت کردن
«شُکر» باشد نه شکایت کردن
اینکه گفتم قدم اولِ ماست
بعد از این عشق، خودش سلسل ماست...
***
ستم است اینکه بگویی «وهْم» است
عشق، زیبایی و زشتی فهم است
قبله و قبله نما دارد عشق
دلی از جنس خدا دارد عشق
فاش می گویم و هیچم باک است:
عشق، احساس خدا در خاک است
عشق، احساس خدائی دارد
آری احساس، خدایی دارد
تک و تنهاست خدا... تنها عشق!(؟؟)
بی نظیر است خدا... اما عشق!(؟؟)
حق همیشه، همه جا با عشق است
هان! خدای خودمان را عشق است!
عشق را منفیِ ادیان نکنید
خارج از قسمت ایمان نکنید
این همان فَذْلَکه ی افلاک است:
عشق، اَلبْاقیِ حق در خاک است
چون «بلی»گفتن انسان ازلی ست
عشق،یک منطق بین المللی ست
عشق،موعودِ همه ادیان است
عشق، موجودترین انسان است ...
1 - هم مگس نیز بوَد فایده بخش این مثَل بود، خدایا تو ببخش
سفربعیــــــــــد!
عشق گاهی به جنون می آید
جای گل، آتش و خون می آید
نه فقط فتنه ی قامت دارد
عشق، هفتاد قیامت دارد
عقل و دین، راهی و این راه، جداست
«عین شین قاف» ز اسرار خداست
عشق، از دشت جنون می خیزد
گاه می چرخد و خون می ریزد
آبرو می برد از کف، گاهی
عشق، این است- ببین می خواهی؟
گاه گر «کفر» بخوانیش رواست
عشق، یک جلوه از «آن روی خدا»ست!
عشق، چون «ربط وجود و عدم» است
هر چه از عشق بگوییم کم است
این نه جای قلم و ربط و خط است
عشق را هر چه بخوانی غلط است
عشق را فلسفه ها می مانند
عشق را چلچله ها می خوانند
عقل،هشدارتناقض دارد
عشق، صد بارِ تناقض دارد
عشق گاهی وسط رود رَوَد
گاه در آتش نمرود روَد
تا بیایی به خودت دل غافل:
عشق بر نیزه و تو پا در گِل
عقل، سیراب ترین مرداب است
عشق عین عطشی در آب است
عقل و دین راهی و این راه، جداست
عشق، آیین شهیدان خداست....
*
عشق را بهتر از این کو حاصل
که به جز یار نمانَد در دل
این بلاها که تو را آمده است
همه رفتند و خدا آمده است
مال، پَر ! زن، پَر و یاران همه پرَ!
خلوت یار، از این زیباتر؟
لا شریکَ لَکَ وَحدَک، دین است
«تک پرانی» که شنیدی این است
باید اول تو خودت تک باشی
تا مگر محرمِ وحدک باشی
تا نگردد همه درها مسدود
یار در حجله نخواهد آسود
چشم نا محرم اگر هست اینجا
چشم دلبر نشود مست اینجا
همه چیزِ تو اگر میکاهند
چونکه تنهای تو را میخواهند
«عشق» یادت نرود یعنی چه،
«قل هو الله احد»! یعنی چه
راه ها بسته- اگر کج نروی
تو خودت راه جدیدی بشوی!..
پس ببین! عشق، تکامل دارد
نه فقط ناز و تغزّل دارد
صبرِ ایّوب نداری، بر گرد
طاقت چوب نداری، برگرد
هدف خلقت آدم «عشق» است
حدّ نامحرم و محرم عشق است
حکم شمشیر و جهادش دیدی؟
خمسِ عشق است «بلا»- فهمیدی؟
سر و زَر در کف زائر دارد
عشق هم «فقه جواهر» دارد
در عوض، جود و کرم دارد عشق
«رَفَعَ اللهُ قَلَم» دارد عشق
سِرکه حلوا شود از عشق آخر
صبر، صهبا شود از عشق آخر
عالَمِ پیر، جوان سازد عشق
هر چه خواهی تو همان سازد عشق...
***
عشق، می خواست که آدم بشویم
نه که در زحمت وماتم بشویم
عشق را- ای که رعایت کردی،
شکر کردی، نه شکایت کردی،
دامن از وسوسه ی گُل چیدی،
سرخیِ عشق حقیقی دیدی،
رفتی و دم نزدی از بد و خوب،
گاه یونس شده گاهی ایّوب،
از درِ بسته بلا میبارید،
گریه می کردی و حق میخندید
چند سالی که بلا میدیدی
وصل بودیّ و نمیفهمیدی
روی گل شبنم غلتان بودی
چقدر شکل شهیدان بودی
ای «بلی» گفته، بلایت مقبول!
سفر کرب و بلایت مقبول!
حلقه ی گل به گریبانت باد
تا ابد عید شهیدانت باد
ای سفر کرده ی سر گرمِ گزند
آخرِ خطِ گزند است، بخند!
چون خدا را همه جا میبینی
بعد از این کی تو بلا می بینی!؟
نقطه ی عشق چنین است- احسنت!
وسط خال، همین است- احسنت!
تو خودت باغ جهانی دیگر
به جهان خرّم از آنی دیگر
واقعاً ماه شدی حالا تو
«طَیَّبَ الله» شدی حالا تو
نخلِ عشق تو برآمد، حالا:
هم خدا داری و هم خُرما را
رطب ازدست خدا شیرین است
واقعا عیش اگرهست این است
پادشاهی بکنی، با این عشق
هر چه خواهی بکنی- با این عشق
جفت عشقت که چنین تک باشد
عاشقی بر تو مبارک باشد مهرماه 1393/ مهدی مشکات
الحمدلله رب العالمین
بسم الله الرحمن الرحیم
همونطور که در مقاله ویژگی های اصحاب المهدی علیه السلام عرض شد :یکی از ویژگی های بنیادین واساسی آنان "خلوص" است .انشاالله درمقالات بعدی ،درخصوص این اصل ،روایات وآیات کریمه ای را مورد تدبر قرار میدیم ولی فعلا متن بسیار موثر وجانبخشی از سخنرانی آیة الله قرهی دام ظله راتقدیم می کنم وبرای توفیق نیل به این حقایق هم ازدوستان عزیزدرخواست دعای مخصوص دارم :
حقیقت عمل برای خدا
پروردگار عالم به واسطه یک خصلت خوب خصّیصین خود، چنان درجه ای به آنها مرحمت میکند که براساس روایات شریفه، فردای قیامت اهل عالم به این مقامات عالی که این بندگان خاصّ خدا به دست آوردهاند، غبطه میخورند.
این خصوصیّتی است که اگر در کسی پیدا شود، خدا او را هم در دنیا عزیز میکند و هم در آخرت. چنان مقامی به او مرحمت میکند که در باور خود او هم نمیگنجد.
آن خصوصیّت این است که انسان حقیقت عمل برای خدا را بداند. حقیقت عمل برای خدا این است که انتظار تمجید، تشکّر و سپاس از خلق را نداشته باشد.
آنقدر خدا به واسطه این عمل، به او لطف و محبّت میکند و درجه میدهد که به فرمودهی آیتالله العظمی سلطانآبادی بزرگ(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، اوّلین خصوصیّتی که بلاشک در دنیا به آن میرسد، این است که پروردگار عالم چشم او را به حقایق باز میکند. هرکه چشمش به حقایق باز شد، دیگر انتظار از مردم برای او کنار میرود و قرب حضرت حق، ذوالجلال و الاکرام برای او بهوجود میآید. اصلاً حقیقت اخلاص همین است.
وجود مقدّس و منوّر خاتم الانبیاء، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میفرمایند: «إِنَّ لِکُلِّ حَقٍّ حَقِیقَةً»[1] برای هر حقّی حقیقتی هست، «وَ مَا بَلَغَ عَبْدٌ حَقِیقَةَ الْإِخْلَاصِ حَتَّى لَا یُحِبَّ أَنْ یَحْمَدَ عَلَى شَیءٍ مِنْ عَمَلٍ لِلَّهِ» و بنده خدا بهواسطه حقیقت اخلاص به جایی میرسد که دیگر دوست ندارد او را به واسطه عملی که دارد برای خدا انجام میدهد، تمجید کنند. اصلاً شاید نه تنها از تمجید دیگران به رنجش درآید، بلکه حتّی احساس کند تمجید دیگران یعنی اجر و مزد او برای امر دنیاست.
عارف بزرگوار، حکیم عظیمالشّأن، ملّا هادی سبزواری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان میفرمودند: وقتی انسان تمجید میشود، احساس میکند که دیگر مزدش را گرفته است. اولیاء از تمجید وحشت دارند؛ چون میترسند که یک موقعی پروردگار عالم بگوید: به واسطه این تمجید، مزدت را گرفتی.
البته این به این معنا نیست که اگر تمجید شدند، مزد گرفته شده باشد امّا خودشان اینگونه هستند و خوششان نمیآید. چون کسی که برای خدا کار کرد، دیگر فقط خودش را میخواهد، نه غیر را. پس اگر تمجید و ستایش یا اجر و مزدی هم باشد، باید از ناحیه خودش باشد. این خصوصیّت مخلصین عالم است.
آیا میشود کسی برای خدا کاری را انجام دهد و انتظار تمجید از دیگران هم داشته باشد؟! معلوم است چنین کسی نفهمیده اخلاص چیست!
آیتالله العظمی اراکی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) علّت رسیدن امام راحل(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به این مقام را اینطور تبیین فرمودند که این مرد الهی ولو به یک لحظه، انتظار تمجید از کسی را نداشت.
اصلاً حقیقت اخلاص این است. پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میفرمایند: برای هر حقّی حقیقتی است و بنده خدا به حقیقت اخلاص نمیرسد مگر این که دوست نداشته باشد در برابر کاری که برای خدا انجام میدهد، تمجید شود.
آنوقت است که پروردگار عالم چنان درها را برای او باز میکند و چنان لطفش را شامل حال او میکند که اوّلین حال او این است که در این دنیا چشمش باز میشود.
آنقدر مهم است که انبیاء الهی، آن هم انبیاء عظام به خصّیصین خودشان این تذکار را میدادند. ابوثمامه بیان میکند: «قَالَ الْحَوَارِیونَ لِعِیسَى (علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام): یا رُوحَ اللَّهِ مَنِ الْمُخْلِصُ اللّهِ» از عیسیبن مریم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) سؤال کردند: ای روحالله! مخلص پروردگار عالم کیست؟
فرمودند: «الَّذی یَعَمَلُ اللّه لا یُحِّبُ أَنْ یَحْمَدُهُ النَاسُ عَلَیهِ» آن کسی که عمل را فقط برای خدا انجام میدهد و اصلاً دوست ندارد که دیگران او را ستایش کنند «أَنْ یَحْمَدُهُ النَاسُ عَلَیهِ». دیگر از بهبه و آفرین دیگران تنفّر دارد؛ چون میترسد گفتن این آفرینها او را فریب داده، مغرور و بیچارهاش کند. لذا فقط و فقط میخواهد عملش برای خدا باشد.
رسیدن به مقام محمود
اولیاء الهی دو سه نکته راجع به عمل لله و حمد خدا بیان کردهاند، یکی این که فرمودند: اگر کسی خدا را فقط برای خودش عبادت کند و امر خدا را به عنوان تکلیف انجام دهد، بداند و یقین داشته باشد همانگونه که ذوالجلال و الاکرام محمود است، او را هم به مقام محمود میرساند.
اولیاء الهی میگویند: یک دلیل این که نماز شب، انسان را به مقام محمود میرساند، این است که انسان در نماز شب تنهاست و کسی نیست، خودش هست و خدای خودش.
هر چقدر در نماز شب حال داشتی، دلیل اخلاص توست. چرا؟ چون دیگر آنجا کسی نیست که به انسان بهبه بگوید. اگر اخلاصت در نماز شب بالا رفت و دیگر انتظار حمد و تشکّر دیگران را نداشتی - که هم پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «لا یُحِّبُ أَنْ یَحْمَدُهُ» و هم عیسیبنمریم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: «لا یُحِّبُ أَنْ یَحْمَدُهُ النَاسُ عَلَیهِ» - خدا تو را به مقام محمود میرساند«عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً»[2]؛ چون خود خدا محمود است و ما حامد و حمدکنندهایم. لذا خصوصیّت کار برای خدا این است.
مرحوم آیتالله نخودکی اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمایند: مقام محمود این است که خود خدا از انسان تشکّر کند - این حرف بسیار بزرگی است - آنوقت خدا آنچه که متعلّق به خودش است، به بندهاش میدهد. یکی این که مسجود ملائکهالله میشود، همانگونه که ما خدا را سجده میکنیم، «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا»[3].
چه کسی مسجود ملائکه خداست؟ مخلصین عالم، آنها که انتظار تشکّر و حمد و سپاس از خلق را ندارند. آنوقت است که پروردگار عالم خودش تشکّر میکند و میفرماید: من راضیم، همانگونه هم تو را راضی میکنم «ارْجِعی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً»[4] این مقام محمود است!
اخلاص در حقیقت این است: انسان به جایی برسد که هرگز نگوید: من بودم این کار را کردم، پس چه شد؟ چرا کسی تشکر نکرد؟! اصلاً اولیاء خدا تنفّر دارند از این که دیگران کار الهیشان را بفهمند. اگر کسی اینطور شد، ببیند چه اوجی میگیرد! لذا مخلصین عالم خصایصی دارند که یکی از آنها همین است. آنوقت دائم اوج میگیرند و دارای خصایص بسیار عالی میشوند.
علائم مخلصین
1- قلب سلیم
پیغمبر اکرم، خاتم الانبیاء، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) در روایتی چهار علامت مخلصین را بیان فرمودند. فرمودند: «عَلَامَةُ الْمُخْلِصِ فَأَرْبَعَةٌ»[5]. اولین علامت این است: «یَسْلَمُ قَلْبُهُ»، قلب سلیم دارد! قلب سلیم یعنی قلبی که تسلیم پروردگار عالم است و هر چه ذوالجلال و الاکرام میگوید، انجام میدهد .
سیّد مرتضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن مرجع بزرگوار، علم الهدی، شاگرد حضرت شیخنا الأعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفدا و سلام اللّه علیه) راجع به استاد بزرگوارشان، حضرت شیخنا الأعظم میفرمایند: ایشان تسلیم محض اوامر خدا و امام زمان (صلوات اللّه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) بودند و قلبشان را برای خدا و امر خدا خالی کرده بودند.
کسی که قلبش، قلب سلیم باشد، مگر اجازه میدهد فکر گناه در این قلب بیاید؟! مگر اجازه میدهد لحظهای خطا در این قلب بهوجود بیاید؟! قلبی که تسلیم خدا شد، دیگر حرم خداست، «الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ»[6]. مخلصین عالم، حریم پروردگار عالم را به گناه آلوده نمیکنند و إلّا مخلص نیستند. این اوج است.
سیّد مرتضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن آیت عظمی میفرمایند: آقا جان ما، حضرت شیخنا الأعظم(روحی له الفدا و سلام اللّه علیه) فرموده بودند: هر که میخواهد قلبش تسلیم خدا شود، باید در مرحله اوّل تسلیم ولیّ و حجّت خدا شود.
قلبی که تسلیم خدا شد، اوج میگیرد، حرم خدا میشود، مرکز معرفتالله و حکمت میشود و وقتی قلب، مرکز حکمت شد، «وَ انْطَلَقَ بِهَا لِسَانُهُ»[7]، حکمت به لسانش جاری میشود.
لذا ایشان میفرمودند: اولیاء خدا تسلیم اوامر حجّت خدا، مولایشان، امام معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) هستند و در غیابشان هم تسلیم اوامر ولیّ خدا هستند.
همانگونه که خود سیّد مرتضی و سیّد رضی[8](اعلی اللّه مقامهما الشّریف)، این دو آیت عظمای خدا، مطیع محض حضرت شیخنا الأعظم(روحی له الفدا و سلام اللّه علیه) بودند.
بزرگان میگویند: آسیّد هاشم حدّاد(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، جزء آخرین شاگردان آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بود. ایشان دیرتر آمد امّا گوی سبقت را از دیگران ربود و اوج گرفت. یک دلیل این بود که مطیع محض بود و قلبش را تسلیم ولیّ خدا کرده بود.
قلب مخلصین عالم، قلب سلیم است؛ یعنی تسلیم امر خدا است، در آن گناه نیست، در آن اطاعت از اوامر خدا و اطاعت از اوامر حجّت خدا و ولیّ خداست. این اوّلین خصوصیت مخلصین است، «یسْلَمُ قَلْبُهُ».
لذا خدا هم اوج میدهد. دیگر به سنّ و سال و این که سبقهای هم نداری، کاری ندارد. آسیّد هاشم حدّاد(اعلی اللّه مقامه الشّریف) آنچنان به اوج میرسد که بعد از آن گاهی فقیهانی از محضر او بهره میبردند.
ما این را دیدیم و لمس کردیم. وقتی امام المسلمین، رهبر بزرگوار(حفظه اللّه تبارک و تعالی)، خودش را تسلیم اوامر امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) کرد و بیشتر از دیگران تسلیم بود، خدا هم ایشان را اوج داد.
2- تسلیم بودن اعضا و جوارح
جدّی چه کسانی مخلص هستند؟ چطور میشود مخلصین عالم را شناخت؟ دومین علامت مخلصین، این است: پیامبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میفرمایند: «وَ تَسْلَمُ جَوَارِحُهُ» اعضاء و جوارحشان تسلیم اوامر خداست. دیگر گوش خدایی است. زبان، خدایی است. چشم، خدایی است. دیگر آنها اذنالله، لسانالله و عینالله میشوند؛ چون تسلیم خدایند.
وقتی کسی مرکز فرماندهی یعنی قلبش را به خدا سپرد، صددرصد دیگر اعضاء و جوارحش را هم به خدا میسپارد و تسلیم خدا میشود. دیگر تسلیم نفس امّاره و شیطان نیست. آنوقت چشمی که تسلیم خدا شد، چه نبیند؟! گوشی که تسلیم خدا شد، چه نشنود؟!
عرض کردیم وقتی مرحوم آشیخ رجبعلی خیّاط(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، از آن معرکه گناه - از درخواست آن دختر جوان - فرار کردند، ثمره فرار ایشان این شد که دیگر با چشمشان چیزهایی میدیدند که دیگران نمیدیدند.
چشمت را از گناه بدوز و از آن دور کن، حاصل این است که چشمت خدایی میشود. اعضاء و جوارحت را تسلیم خدا کن، آنوقت امام زمان بین میشوی.
عزیزان! صددرصد، شکّی در این نیست که هرگز چشم گناهبین، امام زمان بین نمیشود - این را به عنوان کد به ذهنتان بسپارید- مگر انسان توبه کند، استغفار کند و چشمش را با اشک بشوید.
شستشوی این عضو هم فقط با اشک است. انسان نیمه شب بلند شود، ناله کند، فغان کند، با آقا جان صحبت کند، عذرخواهی کند. بگوید: بنا بود با این چشم جمال شما را ببینم، امّا به گناه مبتلا شدم. آقا جانم! میخواهم اعضاء و جوارح را تسلیم اوامر شما کنم. چشم خدابین گناه نمیکند و تسلیم خداست.
عزیزان! به خصوص شما جوانهای عزیز و فرزندان عزیزم! شما زودتر میتوانید آقا جانتان، مولا را ببینید. به شرط این که این اعضاء و جوارح را تسلیم او کنید. آنوقت مخلص میشوید.
عرض کردیم اوّلین چیزی که اولیاء گفتند این است که مخلص چشمش باز میشود. وقتی چشم باز شد، مولا جان را میبیند. معلوم است کسی هم که آقا جان را دید، دیگر این عشقبازی بین خودشان است، مثل اینهایی که دکّان و بازار میزنند، نیست، خلوتش مال خودش است. اصلاً آقا دوست ندارد کسی از این خلوت با خبر شود.
وقتی اعضا و جوارح تسلیم آقا شدند، تسلیم فرامین خدا شدند، خدا هم حجّتش را میآورد، میگوید: بیا سرباز حجّتم شو، بیا محضر حجّتم بنشین!
کسی که گناه نکند، خطا نکند، اختلاس نکند، قلم او بیخود و بیجهت نرود، دست او در دست امام زمان(صلوات اللّه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) میرود. زبانی که گناه نکند، غیبت نکند، تهمت نزند، مواظبت کند، مراقبه کند، میتواند با مولا همکلام شود و با آقاجانش حرف بزند و آقا جان هم اجازه بدهد با او حرف بزند. گوشی که لهو نشنید، این ترانهها و موسیقیهای مبتذل را نشنید، غیبت و تهمت نشنید و مراقبت کرد، نوای ملکوتی آقاجانش را میشنود. لذا دومین علامت «وَ تَسْلَمُ جَوَارِحُهُ» است.
3-خیر رسانی به مردم
سوّمین خصوصیّت مخلصین این است: «وَ بَذَلَ خَیرَهُ». معلوم است وقتی قلبی، قلب سلیم شد و اعضا و جوارح در اختیار خدا قرار گرفت، حتماً خیرش به دیگران میرسد. بذل میکند، بخشش میکند، دست دیگران را میگیرد، مراقبه میکند، مواظبت میکند. خیرش این است که وقتی یکی دارد به سمت گناه میرود، با زبان جلویش را میگیرد. دلسوزی میکند اگر یک موقع کسی مشکل مادّی دارد، یک طوری رفعش کند. اگر خودش هم نمیتواند، به دیگری میگوید؛ چون برای خدا است، آن لسان نافذ میشود.
لذا خیرش به دیگران میرسد. دست یک عدّه را میگیرد و به سمت خدا و به سمت خوبیها میآورد. خوبیها را بذل و بخشش میکند، قلب ها را به سمت خدا دعوت میکند، دگرگون میکند، خدایی و الهی میکند. دست خیر دارد، دست دیگران را میگیرد. اگر مشکل اقتصادی دارند، مشکلشان را رفع میکند.
4- شر نرساندن
این روایت شریف عجیب است! چهارمین خصوصیّت مخلصین این است: «وَ کَفَّ شَرَّهُ» دیگر کسی به واسطه او اذیّت نمیشود و در امان است. بدی نمیکند و بدی کسی را نمیخواهد.
عزیزان! وقتی تسلیم خدا نباشیم، کار به جاهای بد کشیده میشود. گاه شنیده میشود مجلسی، مجلس گناه میشود. امّا وقتی خدایی شدی، شرّت به کسی نمیرسد. تو عامل گناه نمیشوی، دیگران را اذیت نمیکنی. این خصوصّیت مخلصین در عالم است.
اگر بتوانیم این چهار خصلتی را که نبیّ مکرّم محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند، داشته باشیم و رعایت کنیم، دیگر به مقام مخلصین عالم رسیدیم. چون اینها علامت مخلصین است. البته علامات دیگری هم دارد که به فضل الهی عرض خواهیم کرد.
السّلام علیک یا مولای، یا بقیه الله
سر بردامن مولا
آقاجان! میشود کاری کنی ما تسلیم شما شویم؟! میشود یک نگاهی به ما کنی؟! نگاه بعضیها عجیب روی افراد اثر گذاشته، چون نافذالعین بودند، آقاجان! دیگر چه کسی بهتر از شما؟ قلب ما را دگرگون کن، عوضمان کن، یک حال دیگری پیدا کنیم.
آقاجان! گاهی خجالت میکشم دیگر اسم شما را بیاورم؛ چون میبینم اعضا و جوارحم تسلیم شما نیست و برعکس، خودم را بدبخت کردم. اعضا و جوارحم را تسلیم نفس امّاره و شیطان کردم. آقاجان! یک کاری کن برگردم.
عرض کردیم هرشب دقایقی را با آقا حرف بزن. وقتی برق ها خاموش شد و میخواهی بخوابی، تنهای تنها با آقاجان خلوت کن و حرف بزن. آقاجان خیلی دوست دارد - این را دائم تکرار میکنم چون از بزرگان شنیدم. نمیدانید چقدر آقاجان دوست دارد ما با او حرف بزنیم. علاقه عجیبی دارد و میشنود.
آیتالله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، کنز خفی الهی میفرمودند: گاهی لحظهای که انسان خوابش میبرد، احساس میکند خیلی آرام است. عجیب است دیگر فرق کرده. ایشان میفرمودند: گاه آن لحظه، خود آقا سر انسان را به دامن میگیرد. خیلی دوست دارد. هر شب تمرین کن با آقا حرف بزن تا عادتت شود، آنوقت ببین چه میشود.
امشب که میخواهی با آقا حرف بزنی، بگو: آقاجان! من خودم نمیتوانم. یک نگاهی کن قلبم تسلیم شود. یک نگاه کن اعضا و جوارحم تسلیم شود. آقاجان! مولای من! آقای من! یک کاری کن من هم عوض شوم. من هم تسلیم شوم. خجلم، امّا به خودت قسم دوستت دارم. الحمدلله میدانم هنوز این حبّ از قلبم بیرون نرفته. گمانم جای امیدواری هست برگردم. آقا جان! ظاهراً میخواهی من برگردم. این که یک مواقعی با همه گناههایی که اعضا و جوارحم انجام داده، قلبم تا اسمت را میشنود به لرزه در میآید و اسم قشنگت من را بیخود میکند، معلوم میشود هنوز دوست داری من برگردم و جای امیدواری هست. «السّلام علیک یا بقیه اللّه
(ادامه مقاله ء ویژگی های اصحاب المهدی علیه السلام)
ویژگی سوم ـ بیعت: یکی از ویژگی های اصحاب المهدی.عج. وامتیاز آنان دررهنمون شدن به همین مفهوم وحقیقت "بیعت" است که بنظرمی رسد یکی ازکلید واژه های سلوک مهدوی و اندیشه ء مهدی یاوری نیز در احیا واقامه ء همین معنی(بیعت) نهفته است .شاید به همین دلیل نیز در چندین حدیث از معصومان علیهم السلام ،مشخصا براین مطلب تصریح شده است که : هرگاه گروه قابل توجهی ازشیعیان ( بیش ازده هزار نفر) با امام ،بیعت کنند، آن حضرت نیز متعاقب همین بیعت،خروج خواهد کرد!
بدون شک عمل بیعت درقرآن کریم ودین اسلام از اهمیت بالایی برخورداراست چنانکه در همه مقاطع وسرفصل های اصلی تاریخ صدراسلام نیز ،از یوم الانذار تا یوم الغدیر،پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله از مسلمانان بیعت می گرفته است وقرآن کریم نیز در چهار آیه کریمه ،سخن ازبیعت به میان آورده ودرکریمه ء 18فتح عمل بیعت را موجب رضایت الهی اعلام فرموده(لقدرضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ) ودر ایه 111توبه ، چنین عملی را مورد بشارت ویژه خود قرار می دهد: .ان اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاةِ وَالإِنجِیلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُم بِهِ وَذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیم
اساسا می توان گفت : اولین رفتار وعملی که در برابر ولیّ معصوم الهی باید انجام داد همین بیعت بستن است و به تعبیری دیگر می توان چنین گفت که : «بیعت ،عقد ولایت است» یعنی همان گونه که برای ایجاد زوجیت یا اخوت ،عمل وعبارات ویژه ای را به کار می بریم ،برای ایجاد موالات میان امام وشیعه نیز عقدوعملی بنام بیعت وجود دارد .البته این را نیز توجه کنیم که اهمیت بیعت ،عمدتا بخاطر ماهیت وحقیقت این عمل است نه این که صرفا یک تشریفات شرعی وسیاسی باشد . به هرترتیب اگر دراینجا بیعت با امام مهدی عجل الله تعالی فرجه را به عنوان یکی از ویژگی های اصحاب المهدی ورمز اصلی فرج امت وظهورامام بر می شمریم ؛ابتداءا بخاطر تاکیدی ست که روایات براین امر داشته و تصریح براین فرموده اند که هرگاه فلان تعداد با مهدی بیعت کردند مهدی (علیه السلام)خروج خواهد کرد! باری،برمبنای همین تاکیدات روایات است که ما نیزبه این نتیجه رسیده وچنین می گوییم که : امر ظهور، عمدتا در گرو امتی از شیعیان موعود است که به بلوغ بیعت رسیده وتوفیق بر بیعت حقیقی با ایشان را پیداکنند. درواقع اگر پیش ازین ومکررا تاکید کردیم که : امر ظهور ،متوقف بر تربیت وتشکل یک امت امام مدار خواهد بود ؛اکنون وبا تامل دراین روایات شریف که مشخصا بیعت یاران را عامل خروج امام ، اعلام می کنند[] ، به این نتیجه مشخص وعملی می رسیم که : حقیقت امام مداری نیز مستلزم بیعت حقیقی با امام است ودر نتیجه ء همین بیعت درونی آحاد شیعیان است که وحدت نفوس وهمدلی واجتماع قلوب نیز در میان آنان ایجاد می شود ویاران مهدی علیه السلام بی آنکه همدیگر را دیده باشند وحتی چنانچه در شرایط فرهنگی وجغرافیای مختلفی هم نشو ونما کرده باشند اما در اثر همان بیعت درونی با قلب وقبله عالم است که به تعبیر روایات "اخوان من غیر اب" می شوند وهنگامی که به همدیگر می رسند ،همدیگر را ،سلامی به بوی خوش آشنایی ،خواهند کرد .چراکه: جان گرگان وسگان از هم جداست/متحدجان های شیران خداست به هرترتیب ،هرچقدر استعداد بیعت پذیری شیعیان وموعودیاوران افزونتر گردد ، شرایط ظهور امام نیزدر افاق وانفس، آماده تر خواهد شد.چراکه اصلا درمیان بیعت وغیبت ،یک تناظر معکوس وجود دارد وهرچقدر استعداد وعلاقه وتوجه شیعیان نسبت به ولایت پذیری وبیعت با امام کمترباشد، کاشف از آن است که استعداد تشرف به عصرظهور وشایستگی پذیرایی از امام نیز کمترخواهدبود.ومتقابلا هرچقدر آستانه واستعداد بیعت شیعیان بالاتر برود حکایت از ظهور انفسیِ بیشتر امام دارد و (چنانکه در مقاله "ظهور شأنی وظهورشخصی " خواهیم گفت) این ظهورانفسی، خود به ظهور آفاقی آن حضرت خواهدانجامید .../ادامه درصفحه بعد
ماهیت بیعت :
گفتیم که اهمیت وضرورت بیعت ،عمدتا بخاطر ماهیت وحقیقت آن است .اما چیستی شناسی بیعت نیز خود موضوع یکی از نوشتارهای دیگراست که دراین فرصت تنها به این سخن دراین باب اکتفا می کنیم :
شاید این گونه بتوان گفت که :حقیقت بیعت عبارت است از یک تبدّل وتکامل جوهری وبنیادین که در اثر امتساس روح انسان با ولیّ خداوند ایجاد می شود ودر نتیجه آن ، شخص بیعت کننده "منِ" خود را با امام ، به مبایعت گذاشته وبه عبارتی : نفس خود را به امام فروخته است.
برای توضیح این حقیقت، می توان از همان تمثیل "حدید محمّاه " که به معنی "آهن سرخ شده " است استفاده کرد : آهن یک فلزی ست که ما آن را با سه صفت : سخت، سیاه ،سرد، می شناسیم .اما همین فلز سختِ سیاهِ سرد،هنگامی که در کوره آتش قرار میگیرد و امتساس کامل با آتش پیدا می کند ، صفات آتش را پذیرفته و هر سه صفت یادشده اونیز کاملا معکوس ومنقلب به صفات آتش خواهند شد .اصلا حقیقت "قرب الهی" نیز همین گونه است . شاید تاحال بااین پرسش مواجه شده باشید که :ماهرروز حداقل پنج بار در سرآغاز هر نماز نیت قربة الی الله می کنیم ،اما حقیقت این قرب الهی چیست؟ مگر نه این است که خداوند متعال از رگ گردن هم به ما نزدیک تراست ؟پس دیگر ،نزدیک تر ازاین نزدیکترین ،چه معنایی می دهد؟ پاسخ این پرسشِ معما گونه دراین است که : قرب الهی عبارت است از تبدّل وتوسعه وتکامل جوهری نفس انسان دراثر اتصال با خداوند متعال ،به گونه ای که دراثراین تبدل و تکامل جوهری، سنخ نفسانی انسان به مدارج عالی تر وجود ارتقا پیداکرده وشدت ظهور خداوند نیز دراو بیشتر خواهد شد.
امام باقرعلیه السلام در حدیث معروفی به ابوخالد کابلی می فرماید : «ای ابوخالد والله نورامام درقلوب شیعیان ما از نور این خورشید نیز درخشان تراست » [] پیشتر نیز گفتیم که از نظر همین امام عزیز ،اساسا «شیعه را شیعه نامیده اند ،زیرا که از شعاع امام آفریده شده است».[]پس اکنون کسی که به بلوغ بیعت با امام رسیده واین توفیق وتوان را پیداکرده است که تمام نفس ونفسانیات وهمه ء امیال وآرزوهای نفسانی خود را با امام خود به مبایعت بگذارد ودرحقیقت :نفس او ذوب درنفس مطهر امام شده باشد؛چنین کسی فطرت پنهان ولایت الله را از مرحله قوّه به فعلیت رسانیده ودرواقع ، مشرقی برای " ظهورانفسی " خورشید امام ،گردیده است .در مملکت وجود چنین انسانی،کسی وچیزی جز حجت خدا حکومت نمی کند وچنین کسی ،درحقیقت ،پاره ای وپرتوی از خود امام شده است وتاهنگامی که براین حقیقت استوار بماند ،همه امیال واراده های وآثار وجودی او نیز در طول میل واراده وآثار وجودی امام خواهد بود
اوست گرفته شهر دل ،من به کجا سفرکنم اوست نشسته درنظر،من به کجا نظرکنم ؟
(به پاورقی اول (سبزرنگ) عنایت کنید)
بلی ،امام موعود منتظر تربیت چنین اصحابی ست که چنانچه حکومت بر بخشی از مناطق جهان را به او می سپرند،هیچ میل واراده وهیچ غرض وغریزه شخصی ونفسانی از خود نداشته باشد وتنها وتنها آینه گردان خورشید ولایة الله باشد وبس.
اما تربیت چنین رادمردانی که حقیقتا درطراز انبیای الهی هستند کارساده وکوچکی نیست واگر می بینیم امر ظهور موعودِ انبیا ،هزاران سال به طول انجامیده است ،هم بخاطر "صعب ومستصعب بودن این امر الهی ست "[]بله واقعا کار بسیار صعبیست که انسان شخص دیگری را بعنوان حاکم مطلق بر نفس خود وبر تمام مقدرات زندگی خود قرارداده وبااوبیعت کند! اما وقتی بدانیم که آن شخصِ دیگر ،از خودِ ما به خودِ ما مهربان تراست(انا ارحم بکم منکم علی انفسکم!) آنگاه ترس ووحشت ما فرومی ریزد و مثل نوزادی که تنها دراغوش مادرمهربان خود می آرمد، آرام خواهیم یافت وبلکه خواهیم دانست : امام : " منِ گمشده و منِ واقعی و منِ برترِ خودمابوده است" وهرانسانی تا وقتی به آن معدن وجودی خودش نرسد نهاد وی آرام وقرار حقیقی وکاملی نخواهدیافت!
هیچ کنجی بی دَد وبی دام نیست/ جز به خلوتگاه حق آرام نیست
ویژگی چهارم ـ قلب ابراهیمی (خلوص وتسلیم محض) : درمورد این ویژگی (قلب ابراهیمی) که درروایات آمده است:لهم قلوب کقلب ابراهیم/ پس ازین بیش ازین سخن باید گفت اما دراینجا ومقدمتا عرض می کنیم که : اگر در بیشتر ویژگی های اصحاب المهدی که درروایات آمده است دقت کنیم خواهیم دید که مرجع اصلی این صفات ،عموما در قلوب آنان است ومی توان گفت شاه کلید صفات اصحاب المهدی نیز درهمین قلوب ویژه و مجاهدت های قلبی خاصی است که انان داشته اند .چنانکه امام صادق علیه السلام در وصف قلب انان میفرماید : " کأنّ قلوبهم القنادیل" گویا قلب های انان قندیل هایی ست . یا چنانکه امام جواد علیه السلام ، ویژگی انان را "خلوص" دانسته ومی فرماید: هنگامی که برای او این تعداد (313نفر) از اهل اخلاص جمع شد خداوند امر او را ظاهر خواهد کرد...» ( کمال الدین، ج2، ص377و378( البته مرجع قرآنیِ همه این احادیث را نیز در این آیات تامل انگیز باید دانست که اززبان ابلیس علیه اللعنه ، درسوره اعراف می فرماید :
قالَ فَبِما أَغْوَیْتَنی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقیمَ16ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرینَ17
ودرسوره صاد نیز چنین می فرماید که:
قَالَ فَبعِزَّتِکَ لأغوِیَنَّهُم أجمَعِینَ ألاّ عِبَادَکَ مِنهُمُ المُخلَصِینَ83
چنانکه به دلیل عقل ونقل،ثابت وبی نیاز از توضیح است: صراط مستقیم ،منحصر در وجود امام حیّ است[] واکنون دراین ایات کریمه ،سخن از عزم واراده جدی ونهایی ابلیس بر این است که منتهای توش وتلاش وهمت خود را دقیقا ومشخصا در مقابل همین راهبرد هدایت الهی متمرکز کرده و تاانجاکه می تواند بندگان خدارا از نزدیک شدن به این صراط ،یا لااقل از سلوک صحیح دراین صراط مستقیم بازداشته وهمگان را به گیجی وگمراهی (غیّ) نسبت به آن کانون هدایت الهی ،مبتلاسازد؛ ودایما به هروسیله وبهانه ای حتی بوسیله دعوت به دین وقرآن وعرفان ...لیکن با فراموشانیدن اولویت مطلقه امام حیّ، آدرس وکدغلط وناقص به آنها بدهد* اما چنانکه خود اونیز اعتراف می کند :عباد مخلَص خداوند ازین گیجی وگمراهی مستثنی بوده وابلیس وجنود او هرگز یارای مقابله با انان را نخواهند داشت !
نتیجه تامل دراین ایات وروایات یادشده نیز ،به خوبی ثابت می کند که: متاسفانه تااین تاریخ،ابلیس در وفای به عهد خودش موفق بوده و نشان موفقیت اونیز درهمین است که هنوز حاکمیت اوپابرجاست! به بیان دیگر: دانستیم که ظهورامام ،نیازمن ظهور یاوران مخلَص است واکنون که ظهور امام محقق نشده است مسلما تلاش جبهه ابلیس ،مبنی بر "دراقلیت نگاه داشتن مخلصین" ،تلاشی موفق بوده و درنتیجه :تنها راه برای شکست جبهه ابلیس وآغاز نهضت مقدس ظهور نیز ،در تقویت و افزونی امت معدوده وعده موصوفه ء اهل اخلاص است.که براین اساس ،حتی تربیت یک فرد مخلص نیز در این راه تاثیر چشم گیر وگسترده ای در پیشبرد معادلات ظهور خواهد داشت وخود، بخشی از فرج محسوب می شود
نکته پایانی:
شخصی تنها با استناد به یکی از القاب امام زمان(علیه السلام) وبا فراموش کردن همه ء اصول قرآنی وروایی دیگر میگفت: امام مهدی ،"ربیع الانام: بهارمردم است" و براین اساس دمیدن این بهار نیز همچون بهار طبیعت ،موسم خاص خود را می طلبد ونتیجتا، تارسیدن فصل تاریخی ظهور، هر تلاشی محکوم به شکست خواهد بود .همچنانکه روییدن هر برگ وباری در فصل زمستان ،ریشخند برف وباران می شود.او این سخن را در پاسخ اندیشه ء"مهدویت قائم" *می گفت واصرار براین داشت که ما موظف وقادربه هیچگونه حرکت وقیامی برای ظهور نخواهیم بود !
پاسخ این است که : بلی امام ،بهار "مردم"! است وهم اتفاقا به همین علت است که تاریخ وتقویم آمدن ایشان نیز در گرو آمادگی خود "مردم" خواهد بود .باری، اگر می فرمودند : امام بهار طبیعت است ! آنگاه جای آن بود که گفته شود : پس ظهور امام نیزتنها در گرو شرایط خاص طبیعی و آفاقی است .اما می بینید که ازقضا تعبیر به " بهارمردم " فرموده اند واین خود می تواند موید این معنی باشد که : هرچقدر شیعیان ، جان واندیشه خود را به زاویه تابش خورشید جانها نزدیک تر کنند ،درنتیجه ،به دمیدن بهار وشکفتن برگ وبار خویش نزدیک ترشده اند ، چه"ان الله لایغیر مابقوم حتی یغیروا مابانفسهم"...گذشته از انکه وجود روایات متعدد، از جمله نص نفیس خود امام عصر عجل الله تعالی فرجه ،در همان توقیع شریف یادشده ، وضوح وصراحت کاملی دراین معنا داشته و تا وقتی چنین نصوص روشنی داشته باشیم ،مارا از هر گونه تذوّق ونظرپردازی دراین مساله ، بی نیاز خواهند کرد
چنانکه امام صادق علیه السلام نیز در نص روشنی (درهمین خصوص) چنین می فرماید :
- تفسیر العیاشی عَنِ الْفَضْلِ بْنِ أَبِی قُرَّةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ أَوْحَى اللَّهُ إِلَى إِبْرَاهِیمَ أَنَّهُ سَیُولَدُ لَکَ فَقَالَ لِسَارَةَ فَقَالَتْ أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ (هود: 72) فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ أَنَّهَا سَتَلِدُ وَ یُعَذَّبُ أَوْلَادُهَا أَرْبَعَمِائَةِ سَنَةٍ بِرَدِّهَا الْکَلَامَ عَلَیَّ قَالَ فَلَمَّا طَالَ عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ الْعَذَابُ ضَجُّوا وَ بَکَوْا إِلَى اللَّهِ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَى مُوسَى وَ هَارُونَ یُخَلِّصُهُمْ مِنْ فِرْعَوْنَ فَحَطَّ عَنْهُمْ سَبْعِینَ وَ مِائَةَ سَنَةٍ قَالَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع هَکَذَا أَنْتُمْ لَوْ فَعَلْتُمْ لَفَرَّجَ اللَّهُ عَنَّا فَأَمَّا إِذْ لَمْ تَکُونُوا فَإِنَّ الْأَمْرَ یَنْتَهِی إِلَى مُنْتَهَاهُ.
(خداوند مقرّر فرموده بود که نسل یکی از فرزندان حضرت ابراهیم(یعنی بنی اسرائیل) چهارصد سال گرفتار بلا(وزیر ستم فراعنه ی مصر) شوند . آنگاه این گرفتاری چون عرصه را برای مردم تنگ نمود وایّام مصیبت بنی اسرائیل طولانی شد چهل صبح به خداوند متوسّل شدند و گریه و زاری کردند تا این که خداوند موسی و برادرش هارون را به یاری آنان فرستاد و حدود صد و هفتاد سال از چهار صد سال که از گرفتاری آنها باقی مانده بود بخشید .سپس امام فرمود : اگر شما هم مانند بنی اسرائیل عمل کنید (به درگاه خداوند، تضرع وطلب فرج کنید)خداوند فرج را نزدیک خواهد کرد و الّا این امر،تا پایان مدّت مقرّر شده ی آن ادامه خواهد داشت . بحار الأنوار (ط - بیروت) ؛ ج52 ؛ ص131
درکناراین نصوص قاطع، به این مساله هم توجه کنیم که اساسا یکی از اصلی ترین وظایف عمومی شیعیان عصرغیبت براساس روایات بسیار ،عبارت است از "دعاکردن برای تعجیل فرج" چنانکه در توقیع مشهوردیگری نیز به صراحت تمام فرموده اند :فرج شما در همین مساله است: اکثروالدعاء بتعجیل الفرج فان ذالک فرجکم . وبراین اساس ،ازنظر روایات شریف، ظهورامام وبرپایی تمدن عظیم الهی موعود، تنها درگرو دعوت و مطالبه ء جدی خود مردم و(لااقل) دعوت ومطالبه ء شیعیان آن امام خواهدبود
وانگهی ،( لطفا توجه بفرماییدکه) حقیقت وماهیت تشیع ،چیزی جز "امام مداری وامت زیستی " نیست وبنابراین ، برماست که چه در عصر ظهور وچه در عصر غیبت ، به اصلی ترین رسالت خود که همین امام مداری وامت زیستی و "مرابطه" با امام وامت است عمل کنیم و اگر راه وراهبردی جز این داشته باشیم ،در حقیقت از حقیقت ِ "امت بودن" و شیعه بودن خارج شده ایم !.همچنانکه در مباحث مهدویت راهبردی نیز خواهیم گفت: مهدویت راهبردی واصل امت زیستی وامام مداری ،فی نفسه در گرو غیبت وظهور نیست . و دراین موضوع ، که همان موضوع اصلی تشیع است ، هیچگونه تقیید وتخصیصی وجود ندارد .اما والبته بدیهی ست که هر چقدر شیعیان در راهبرد اصلی خود ،استقرار وتمرکز بیشتری داشته باشند طبیعتا از موانع ظهور ودواعی غیبت نیز کاسته ترخواهد شد (این گفتار ادامه دارد) مهدی مشکات آبان 1394
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*دراصول کافی باب دعا آمده است:کسی به خدمت رسول الله صلی الله علیه واله عرض کرد : یارسول الله ! من تصمیم گرفته ام که دیگر تنها وتنها برای شما دعاکنم ! حضرت فرمود: اذاً کُفی مؤنة دنیاک واخراک یعنی: اگر چنین شود ،همه ء هزینه ء دنیا وآخرت تو [بوسیله ء ما] کفایت خواهدشد!! و چقدراین بیت شاهانه جافظ نیز همرنگ این حدیث نفیس است که :
زمُلک تاملکوتش حجاب بردارند هرآنکه خدمت جام جهان نما بکند/
باری:هیچ مگو هیچ مخواه ای صنم تا همه "لا"گردی وگوید "نعم" ـ م.
* کفاک بعبادة الشیطان ان ینقلک من طاعة الی طاعة : برای معبود واقع شدن شیطان، همین کافیست که تورا از عبادتی (که اولویت دارد)به عبادتی دیگر فروبکشاند !ـ
* درخصوص "مهدویت قائم" که دربرابر مهدویت فعلی ما(مهدویت قاعد!) قرار دارد نیز پس ازین به یاری خداوند گفتار مفصلی خواهیم داشت