سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مهدی مشکات ـ شعرونظر

 

 

پیر شد زاده ی لیلا و جوان است هنوز

عشقِ بی پیرِ دل من که همان است هنوز

 

چشمه ی اشک،بخشکید ونمی دانم چیست

آنچه در چشم دل از دیده روان است هنوز

 

شبنمِ سرنگران جام شهادت نوشید

لاله ی داغ دلم در ضربان است هنوز

 

آن نظر کرده که آتش به دل مازد ورفت

از نظر بازی ما در جریان است هنوز

 

حالتی دیدم از آن معنیِ ابروی بلند

هر سر موی تنم شرح وبیان است هنوز

 

آنکه هرروز دگرگونه دلی را می برد

فرصتش باد اگر با دگران است هنوز

 

من چه گویم که دراین پرده چه ها می بینم

پنجه ی لطف تو چون پرده دران است هنوز

 

دانه ی دانش انسان به فلک بر شد وباز

میوه ی باغ نظر حدس وگمان است هنوز....

 

گرچه بیداد بدان صحن جهان را بگرفت

لشگر حسن،کران تا به کران است هنوز

 

ای که بر کوزه ی ما سنگ عداوت زده ای

خاک ما کارگه کوزه گران است هنوز

 

باش تا ترکش آرش به هدف بنشیند

سرحدِ مملک عشق،روان است هنوز

 

غم مخور ساعت تحویل گل از غنچه دمید

گرچه حرف دل گل زیر زبان است هنوز

 

دور مجنون،دوسه روزی شد و بگذشت ولی

قصّه ی عشق همان بود وهمان است هنوز

 

نوروز1381


ارسال شده در توسط مهدی مشکات(بیاتی)