سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مهدی مشکات ـ شعرونظر

باسلام وتحیت، وعرض خیرمقدم خدمت دوستان ومیهمانان گرانقدر

 


صبح انسان2*


شب اگر پیش تو قبحی دارد

سحری دارد وصبحی دارد

سحری هست! خدا می داند!

خبری هست! خدا می داند!

با وجودی که سیاهم ـ سردم

سحری هست که حسّش کردم

ایهاالناس! مهیا باشید!  

صبحدم خواب مبادا باشید!

صبحدم خواب حرام است اَلیوم

کارِ شب نیز تمام است  الیوم

زود باشید، کمی دیر است این

آخرین رکعتِ تغییر است این

این نسیمی ست که ردّ خواهد شد

"عصربد" حبس ابد خواهد شد

فرصت خوب شدن ردّ نشود!

حالتان تا به ابد بد نشود!

بشتابید! زمان آخر شد!

آه ، گفتم من وقلبم سِرّ شد

در دلم سُمّ ستوراست انگار

ضربان های ظهور است انگار

امشب آشفته ی گیسو شده ام

زخمیِ گوشه ی ابروشده ام

گوش کن! وقتِ کمانی داریم

نه جز این خط ونشانی داریم

مابه پایان زمین نزدیکیم

وبه آن صبحِ برین نزدیکیم

وقت اندیشه نداری دیگر

تو، به جز ریشه نداری دیگر

نوحِ طوفان زده باید باشی

نه به کوه آمده باید باشی

****

عصر"اندیشه" به پایان آمد

صبح شد! "دیده" به میدان آمد

صبحدم چشم سیاهت واکن

این جهان آینه دارد ـ "ها" کن!

تو، به گیسوی خدا خوابیدی

اندکی خوابِ پریشان دیدی

بازکن نرگس خوشبین ات را

پس بزن خنده ی شیرین ات را

ای دل ای داغ شقایق دیده

دیده!  ای سرمه ی شب برچیده

تازه کن سرمه ی چشمانت را

مژدگانی بده مژگانت را

گوشه ی ابروی یار آمده است

خبر چشم خمار آمده است

عاکف میکده باید باشی

مستِ مست آمده باید باشی

سرِ پیمانه نداری برگرد

دل دیوانه نداری برگرد

تازه اول قدمِ این راه است

اولِ اولِ بسم الله است

تو و من ، او، همه ـ انشاالله

هرکه دارد سرِ "ما" بسم الله

****

ای خداوندِ احَد!  بد کردیم

مابه دامان توبرمی گردیم

آه از جور زمان یا الله

غُرَما شد دلمان یا الله

دیگر از تیغ وطلا خسته شدیم

دیگر از غیر تو ما خسته شدیم

خسته روح  از سده ها بر گشتیم

مثل  غارت زده ها برگشتیم

آدم آن روز که گفتی تو" اَلَست"

مست پیمان شد وپیمانه شکست

ما هم آن وارث آدم هستیم

گر شکستیم، زدستت مستیم

باز پیمانه تقاضا   داریم

ربنا!  حالِ "ظَلَمنا" داریم

تو نبخشی، که ببخشد ما را؟

چه کنی این همه انسان ها را؟

ما  تباهیم ـ خودت می دانی

بی پناهیم ـ خودت می دانی

از دل هم، همه طرد آمده ایم

کس به کس رحم نکرد آمده ایم

تو بفرما ، تو که الرّحمانی

تو که درد همه را می دانی...


****

گرچه بد کرده ولی بیداریم

ماشهیدان خدایی داریم

چارده قرن، سیه پوشیدیم

اشک حسرت چقدَر جوشیدیم

اینک آن صبحِ سپید آمده است

چشم یعقوب به دید آمده است

غم مخور گرچه زمین خشکیده

بوی یوسف همه جا پیچیده

لشگر آدم اگر خورده شکست

علَمی هست وعلمداری هست

آدمِ خســـــــته ! بیا برگردیم

کو  درِ بسته؟ بیا برگردیم        

                                     مهدی مشکات/آذر1393                                             

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*در بخش آرشیوها، قسمت اول این مثنوی را  هم می توانید مطالعه فرمایید

http://mahdimeshkaat.parsiblog.com/Posts/216/ 


 


ارسال شده در توسط مهدی مشکات(بیاتی)