سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مهدی مشکات ـ شعرونظر

 

                                                                      زبان حالت خاتون کربلا، در شب یلدای فراق

 

ای شب طوفانی اندوه من

تو چه کردی با دل نستوه من؟

 

چشم­های سرکشت لبریز شرم

از کجا می­ آیی ای شبدیز گرم؟

 

یال­های آتشینت سوخته

اختر بخت مرا افروخته

 

من به معراج و بُراقم آتش است

من خلیل عشق­ و باغم دلکش است

 

دل در آتش، چشم در دل دوختم

آی اشک من! کجایی؟ سوختم

 

امشب این دل سر به صحرا می­زند

چشم من پهلو به دریا می­زند

 

امشب این مژگان من، مضراب من

چشم شبگرد من اُسطرلاب من

 

من که دیدم با نگاهی بی رمق

خون خورشید از گلوگاه شفق

 

من که دیدم روی دست آفتاب

آخرین لبخندهای ماهتاب

 

من که دیدم اختران در هروله

من که دیدم کهکشان در سلسله

 

پنجه در زنجیر خواهم کرد و رفت

چرخ را تسخیر خواهم کرد و رفت

 

من تو را فریاد کردم یا حسین

عشق را بنیاد کردم یا حسین

 

بعد از این، روح زمان تن پوش توست

رگ رگِ اسطوره­ ها خون جوش توست

 

بعد از این، صحرای خشک سینه چاک

بعد از این، باران که می­بارد به خاک

 

آب و آتش، گرد و گرما و شتک

ابر و باد و ماه و خورشید و فلک

 

هم در این میدان سماعی می­کنند

کربلایت را تداعی می­ کنند

***

بشنو زینب چون به محمل می شود                         

با سر نی چون مقابل می شود....

1380

(ادامه مثنوی درفرصت دیگرتقدیم می شود )


ارسال شده در توسط مهدی مشکات(بیاتی)